وبلاگ شخصی حسین حسینی

چه کسی پنیر مرا جابجا کرد ...

ظرفهای یخچال خانه ما مثل تخم مرغ شانسی میمانند،یا همه شان شبیه هم هستند یا جایشان جابجا شده، اصلا نمیتوانی حدس بزنی داخلش چیست،ظرف پنیر را که باز کنی سیب زمینی پخته میبینی،توی ظرف یکبارمصرف ماست ترشیست و توی شیشه آبلیمو روغن . البته ده تا ظرف کوچک مستطیل شکل رنگارنگ هم هست که داخلش میتواند پیاز نصفه مانده دیشب،ترب،ارده شیره،پیازداغ،مربا،الویه،سالاد یا هرچیز دیگری باشد. برای همین هم هیچوقت 

 نمیشود ندیده یک ظرف را برداشت،چون محتویاتش بسته به شانس هرچیزی ممکن است باشد .به شخصه چندبار از همین ظرفهای کوچک را برای صبحانه برده ام سرکار،ولی با کمال تعجب دیده ام که شانسم پوچ بوده. (خانم میگوید وقتی هرچیزی میخوری  برای فرار از شستن ،ظرف خالیش را  دوباره میگذاری توی یخچال،باید هم شانست پوچ بیاید ) یکبار هم پنیری را برای صبحانه فردا ، داخل یکی از همین ظرفهای کوچک مستطیلی رنگارنگ، گوشه منتها الیه سمت راست یخچال گذاشتم و فردا صبح زود( در حالیکه هنوز خواب بودم و فقط نصف یکی از چشمهایم باز میشد) باعجله برداشتمش و بردمش سرکار. آنجا وقتی خواستم استارت یک صبحانه عالی و روزی پر از نشاط را بزنم،معجزه ای دیدم ، ظرف پنیرم پر از پیازداغ بود، شکم گشنه هم که این چیزها حالیش نیست،جایتان خالی صبحانه معجونی از نان و پیازداغ و چای شیرین نوش جان کردم. (البته ناگفته نماند به پیازداغش نمک هم میزدم که حداقل یک مزه ای بدهد)

همه اینها را گفتم که بگویم وضعیت این مملکت هم مثل یخچال خانه ماست. هیچ کسی سر جایش نیست،دست روی مدیر آی تی میگذاری میبینی لیسانسش ادبیات است،قاضی مهندسی کشاورزی خوانده، ورزشکارمان قبلا شاطر بوده و دانشجویمان همه چیز جسته به جز آنچیزی که باید. البته جالب اینجاست که همه معتقدند دقیقا برای همین شغل زاده شده اند و فلک تقدیرشان را همین بنا نهاده است.

خیلی وقت ها در این مملکت نتیجه کار یک طور دیگری میشود و همه اش فکر میکنیم چرا!!! جوابش دقیقا در همین جابجاییهاست. اینطوری است که آن طوری ها میشود ...


پ ن : از وقتی خانم این مطلب را خوانده ، مسئولیت ظرفهای مستطیل شکل رنگارنگ یخچال بر عهده من شده است...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین حسینی

مثل موز ...

یک زمانی بود چندسال پیش، که موز تاج پادشاهی میوه ها را بر سرداشت،ازهمه میوه ها گرانتر بود و کمتر خانواده ای توان خریدنش را داشت و اگر کسی در مهمانیهایش موز میداد یعنی پارویی داشت و خرمن پولی.  آنقدر نقشش در کلاس مردم زیاد بود که مدعیان کلاس توی کوچه ها موز دست میگرفتند و با عشوه وناز پوستشش را میکندند و با نگاهی متکبر به چشمان از حدقه درآمده مردم ، گازش میزدند. کار به جایی رسید که برایش جک هم میساختند که مثلا یکی از فلان شهر (که اسمش با "الف" شروع میشود و با "صف" ادامه می یابد و به یک "هان"  تمام میشود ) موز میخورد و معده اش تعجب میکند که این دیگر چیست؟ یا مثلا آنهایی که مهمانی میرفتند برای اینکه بگویند ندید بدید نیستند به موزهای مهمان دست هم نمیزدند.(حتی خیلی وقتها دماغشان را بالا میگرفتند و با ریشخندی به موز بدبخت نگاه میکردند که یعنی آن را در حد چغندری بیش نمیدانند) . چند سالی گذشت و دست روزگار موز را کرد ارزانترین میوه،حتی کدو حلوایی و بادمجان هم از موز گرانتر بودند،ولی وضعیتش فرقی نکرد. همچنان فلان شهریها تعجب میکردند و همچنان موزهای میزبان دست نخورده میماندند. الان هم که موز آن وسطهای میوه هاست و پادشاهی نمیکند همچنان همان اوضاع است،یعنی یکجور ارج و قربی دارد که بقیه ندارند،وقتی هست لوکس ترین است،حتی وقتی سیاه و له هم میشود شیرموزش میکنند و میشود لیوانی چندهزارتومن. بنظر این در ذات موز است که با ارزش باشد...

خوب که نگاه کنیم بعضی آدمها هم مثل موزند،تا پارویی دارند و بروبیایی، آن بالا بالاها پادشاهی میکنند،اگر هم ورشکسته شوند و همه چیزشان از بین برود چیزی از ارزششان کم نمیشود. اینها ذاتشان با ارزش است و قیمتشان را مشخص میکند،نه پولشان...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

طراحی سوال...

وقتی دانشجو بودم همیشه استادم را موقع طراحی سوالات طوری تصور میکردم که پشت میز نشسته و ده جلد کتاب قطور دورش چیده و یکی یکی با عصبانیت آنها را باز میکند ،یادداشت هایی مینویسد و گاهی هم یک لحظه فکر کوتاهی میکند و یکی از یادداشتهای قبلیش را مچاله میکند و دور می اندازد. بعد شش ساعت وقتی خفن ترین و خشن ترین و وحشتناکترین سوالهای عمرش را در آورد ریشخندی میزند و به دوربین نگاه میکند و با صدای دوبله هیوولا میگوید:یوهاهاهاها!!!!  البته بعضی استادهایم واقعا اینطوری بودند،سر جلسه امتحان هنوز صدای یوهاهاهایشان از توی سوالات می آمد. فیزیک بدتر از بقیه بود، از یک طرف صدای  یوهاهاهای استاد می آمد از آنطرف صدای یوهاهاهاهای نیوتون. ریاضی که مثل کنسرت بود، یک صفحه پر سوال و فرمول بود و همه دانشمندا باهم گروهی میخندیدند... آنهم چه خنده هایی ؟ از جنس انتگرال و کوتانژانت. تا حالا کسی به شکل کوتانژانتی بهتان خندیده؟؟؟؟

بعد از گذشت آنروزها و آن تصورها امروز که داشتم برای دانشجوهایم سوال طرح میکردم یاد همه اینها افتادم،چه تصورات مبهمی بود.در واقع من نه تنها پشت میز ننشسته ام که روی مبل لم داده ام و به جای آنهمه کتاب قطور( با سوالات وحشتناک) فقط چند ورقه نمونه سوال امتحان( با سوالات وحشتناک) دستم است. دلم خواست حداقل خنده هیوولایی دیگر باشد.یکی دوبار هم امتحانش کردم که با نگاه معنادار خانمم روبرو شدم و همانجا به حالت mute خودم بازگشتم. هرچه کردم دیدم ازآنهایی نیستم که دانشجوی مملکت را زجر دهم. آخر میدانید؟دانشجو موجود نحیفی است که باید غذای دانشگاه را بخورد و سالم بماند تا بتواند شب تا صبح بیدار باشد و نمره اش را از 8 به 9 برساند و بعدش هم التماس یک نمره را پیش استادی که کوتانژانتی میخندد ،بکند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

مهربانتر ...

اگر ارزن علاقه ای به ادبیات دارید و اگر معلم دبیرستانتان از آنهایی نبوده که وقتی شاعر میگفت "دلم تریاک میخواهد،ویک جام پر از ودکا" تریاک و ودکا را استعاره از رسیدن به قرب الهی معنی میکرد،احتمالا یادتان هست که یک عنصر ادبی داشتیم به نام جان بخشی به اشیا. درست است که از زمانی که شیمی میخواندید از همه عنصرها بدتان می آمده ولی این عنصر ادبی اتفاقا خیلی جالب هم هست.تا حالا شده دقیق گوش کنید ببینید همین اشیای دوروبرتان چه میگویند؟ مثلا همین پتو، همیشه دارد روی تخت استراحت میکند،وقتی صبح کله سحر پامیشوی بروی سرکار به همین پتو حسودی میکنی  دوست داشتی تو میخوابیدی و پتو میرفت سرکار،آنموقع است که با نیشخندی میگوید "ای بدبخت فلک زده".یا مثلا صندلی های رستوران ها و کافه ها که شب تا صبح روی میز وارونه هستند و پایه هایشان درهوا معلق شده (اینها در دسته خفاشها جا میگیرند که وارونه آویزانند) وقتی صبح صافشان کنید میگویند "داداش بخدا کله گیجه گرفتم یه چای نبات بیار واسم". یا مثلا همین گوشیها،که شده یار گرمابه و گلستان و ایضا منشی و دستیار خصوصی و حسابدارما. آنموقعهایی هم که صبحها مارا از خواب بیدار میکند نقش مامان را دارد. (البته تفاوتش اینست که مامان را نمیشود mute کرد،اگر هم درین راستا اقدامی کنید خودتان mute خواهید شد) همینها فکر میکنید خوشحالند که هر دو دقیقه یکبار از استراحت درشان بیاورید و با نوک انگشت به صورتشان بکوبید؟ 

هرکدام ازینها چه ها که نمیگویند،اما تعجبم در این است که اینها اگر قرار باشد آن دنیا شهادت بدهند چه خواهند گفت؟ مثلا گوشی می آید جلو و میگوید او هرروز هزار دفعه بیخود و بیجهت انگشت به من میکوبید. یا صندلی میگوید او هرشب مرا  تا صبح وارونه رها میکرد. یا جوراب میگوید او از بس مرا نشست سرطان پوست گرفتم.یا پاکت ساندیس میگوید او از بس مرا غیراصولی باز کرد (که از آنجایی که گفته بودند نبود) دچار سوراخ شدگی شدید شدم. یا شارژر میگوید او از بس مرا به گوشیهای مختلف زد که آمپرشان با من یکی نبود ،دچار اختلال روانی خیانت غیرمختار شدم. یا کلیپس میگوید از بس مرا بالای کله اش میبست و هی به جاهای مختلف گیر میکردم،ضربه مغزی شدم.

یا لپتاپ و مودم میگویند از بس هرشب دانلود رایگان زد یک شب خواب خوش نداشتیم.یا وزنه های بدنسازی میگویند از بس داداچ ها مارا اشتباه زدند نفهمیدیم دستورالعملمان اصلا چه بود.

اگر واقعا قرار است اینطوری شهادت بدهند باید تصمیم بگیریم با اشیا مهربانتر باشیم...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

ضرب الم...

ضرب المثلهایی که ما الان استفاده میکنیم از یک داستانهایی آمده که خیلیهایش را نمیدانیم و اصلا هم برایمان مهم نیست که بدانیم... معمول این ضرب المثلها هم اینطور است که خودش ربطی به موضوعش ( که دارد به آن استدلال میکند ) ندارد. مثلا همین "دم خروس را باور کنم یا قسم حضرت عباس را" اگر داستانش را ندانی فکر میکنی سازنده اش همان رابطیست که شقیقه را هم ربط میدهد. ولی داستانش را میخوانی تازه با خودت میگویی هاااااان ، پس اینطوری بوده !!! ( البته بازهم همان تفکر در ذهن میماند که این رابطه یه یک رابط شقیقه ایست ... ) کلا میشود گفت نود درصد ضرب المثلهایمان اینطوری است ... اما این فقط مخصوص گذشته نیست ... حالا هنوز هم ساختن ضرب المثل تمام نشده و چندین سال بعد جملاتی بی معنی از این دوران میماند که بر چیزهای بی معنی تری دلالت دارد، به همین دلیل مناسب دانستم چند مورد مستعد ضرب المثل شدن را بیاورم که اگرخواستید استفاده کنید...

1- زیرآبی میرفت خفه شد

دلالت بر کسی دارد که مخفیانه در جمع است و دیگران را می پاید ولی یکدفعه لو میرود...

2- فلانی بلاک روزگاره

یعنی روزگار اونو به حساب نمیاره و اوضاع زندگیش خوب نیست

3- کله ش تو کِلَشه

دلالت بر کسی دارد که آنقدر در مشغولیت خود عمیق شده که متوجه اطرافش نیست

4- واسه خودش ملکه ای شده تو اینستا

به کسی میگویند که یکدفعه هوادار و خواهان زیادی پیدا کرده و خودش را میگیرد

5- ریپورت شده ملته

به کسی میگویند که هرجا میرود بیرونش میکنند



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

پیچ ...

تا مدتهای مدیدی فکر میکردم فقط باباهای ایرانی هستند که همیشه وقتی وسایل برقی خانه را تعمیر میکنند، چندتاپیچ و سیم زیاد می آورند. ولی بعدها تجربه ثابت کرد که هرکس هرچیزی تعمیر کند همین وضع است. تعمیر کاری میشناختم که کارش تلویزیون بود. مهم نبود چندبار یک تلویزیون را تعمیر کرده،همیشه دو تا پیچ میداد میگفت اینهایش اضافه بوده. یکبارهم که ماشین را بردم تعمیرگاه اوستای مکانیک دوتا شیلنگ بیست سانتی مشکی رنگ داد گفت اینها را اضافه داشت نگهش دار به درد میخورد. حتی یادم است یکبار زانوی شلوارم سوراخ شده بود، دادم خیاط رفویش کند ،کارش،که تمام شد یک تکه پارچه رول شده داد گفت این اضافیش بود بعدا بکار می آید.آخر مگر شلوار هم اضافه می آورد؟(البته بعدا فهمیدم که یک پاچه شلوارم پنج سانت ازآن یکی کوتاهتر شده!!!) این ماموران شهرداری هم که سوراخهای خیابان را پر میکنند آسفالت اضافه می آورند همانجا کنار سوراخ پرشده سرعت گیر میزنند،اصلا یکطوری میشود که نگو. تا دیروز توی سوراخ می افتادی،الان از رویش میپری. یکی هم بود که پشت بامش خراب شده بود قیروگونی کرد،اضافه آورد همان بالا سرعتگیرش کرد.حتی پزشکها هم موقع تعمیر آدمیزاد آپاندیس را اضافه آورده اند. نمیدانم اینها واقعا اضافیست یا تعمیرکاران کلهم نمیتوانند فلسفه فکری سازنده دستگاه را پیدا کنند...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

استیکر لایک ...

هر طوریکه فکر میکنم 50سال دیگر ایرانیان برایم قابل هضم نیست ... آن زمان جامعه بچه های متحیری را خواهد دید که مجبورند مادربزرگهای خود را مادرجون آزیتا ، مامانجون پارمیدا ، مامانی روژین صدا بزنند  ، در حالیکه حتی به اندازه یک کنجد هم به فکرشان نمیرسد که یک زمانی هم بوده که مادربزرگها را قمرالملوک و ننه سلطان صدا میزدند. البته ازین بگذریم که پیرزن های آنروز خودشان سردمدار تکنولوژی هستند و شبکه های اجتماعی سالمندان را در مینوردند و ملکه اینستای زمان خودشان را دارند.
همچنین بچه 50 سال بعد ، یک لحظه هم تصور نمیکند که پدربزرگ کامیارش یا باباجان سامیارش ( که همش دلش میخواهد بیست و چهار ساعته از مصائب قومی معلوم الحال بنام دهه شصتیها داستانهای ترسناک-تخیلی  تعریف کند ) خودش داستان هایی از زبان آمیزتقی،یا مشتی غضنفر شنیده است. آن زمانها یکطوریست که اگر به بچه ای بگویی فخرالتاج نمیداند داری در مورد ستون های تخت جمشید حرف میزنی یا حرمسرای حریم سلطان.

از طرف دیگر جوانکهای الان ( کامیار و سامیار و رزیتا و روژین و ... ) هرچقدر که داستانهای صدمن یه غاز از  " زمان اون خدابیامرز " شنیده اند تلافی میکنند و بعدها به نوه هایشان داستان های پهلوانی هایشان در اینستا ، لایک های قهرمانانه شان در فیسبوک و متن های آتشینشان در تلگرام خواهند گفت. و البته در شعر و ادب هم کم نمیگزارند و رپ هایی هم از سروده های خودشان به رخ خواهند کشید که اسمشان را " اسی پوست کن " گذاشته اند  و در شعرش نصف تهران را سوزانده اند و مثل مردعنکبوتی همه دشمنان خونخوارشان در صنعت موسیقی را تکه پاره کرده اند (البته کاری به این نداریم که اینچین پهلوانان رپ خوان این دوران ، ترقه زیرپایشان بترکد تا سه روز زیر پتو قایم میشوند )...  و آن بچه های فلک زده با خود فکر میکنند که چه قهرمانانی که با زدن لایک های محکم بسان مشت محکمی بر دهان دشمن توانسته اند خوشبختی را به این سرزمین بیاورند. شاید آنروز ها دیگر سوپرمن و اسپایدرمن نباشد ، بجایش فیسبوکمن و اینستامن داشته باشیم که یک پست میگذارد یک شهر را زیرورو میکند.
ولی از همه اینها گذشته بهترین قسمت این چنین پدربزرگها ومادربزرگهایی این است که اولا میتوانند برای خودشان یک کامپیوتر دست بگیرند و ده فصل یک سریال راپشت سرهم ببینند و کار به هیچکس نداشته باشند. یا مثلا اینکه این قابلیت را دارند که با نوه شان فیفا بازی کنند . یا مثلا اینکه هیچوقت لازم نیست سرشان را گرم بکنید ، همینکه اینترنتشان نوترینو پلاس پلاس پلاس باشد خودشان شناگرهای ماهری هستند. البته نمیتوان قید داستانهایشان را زد ، داستان تعریف کردن از ملزومات سالمندیست ، ولی خب بچه ها میتوانند داستانهایشان را توی کانالشان بخوانند و برایشان استیکر لایک هم بفرستند ...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

فقط چند کلمه ...

دویست سال دیگر وقتی تاریخ الان این سرزمین را بخوانند مانند همه تاریخ های دیگر ، فقط چند کلمه میماند  ( چه خوب چه بد ) و دیگر هیچ ... 

شاید مهمترینش اینها باشند : 

انقلاب 57 - خمینی - جمهوری اسلامی - صدام - جنگ ایران و عراق - خامنه ای - رفسنجانی - خاتمی - احمدی نژاد - 88 - تحریم - برجام -فرشچیان - اصغر فرهادی - رضازاده - پروفسور سمیعی و ...


آن زمانها دیگر نه کسی اصولگرا و اصلاح طلب میشناسد ، نه کسی پراید میداند چه بود ، نه این بلندگو بدستان را کسی یادش می آید ... فقط چند اسم میماند و چند رکورد و همین ، بودن در میان این اسم ها تلاش میخواهد ، فرزانگی میخواهد ... و وقتی از دید آن روز نگاه کنیم ، چقدر دغدغه های امروزمان پوچ و بیهوده به نظر میرسد ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

عوام ...

شاید بد نباشد که فضای مدینه و کوفه و شام را از نظر عوام آنروز که چیزی از سیاست سرشان نمیشد نگاه کنیم:

پیامبر اسلام رحلت میکند ، بزرگان اقوام و در راس آنها کسی که لقب شمشیر اسلام را دارد ، همه بر این عقیده اند که برای جانشینی پیامبر باید فرد اصلح انتخاب شود و این انتخاب را باید خود مردم با انتخابات انجام دهند. پس شورای سقیفه تشکیل میدهند و یک نفر را به عنوان خلیفه اول انتخاب میکنند. تنها کسی هم که بازمانده پیامبر است و میتوانست ادعای خلافت بکند سکوت کرده و خانه نشین شده که احتمالا دلیل بر نخواستن یا نتوانستن جانشینی است یا اینکه میداند خلیفه اول اصلح تر است. خلیفه اول معاویه را در شام حاکم میکند.  بعد از خلیفه اول  شورا بلافاصله خلیفه دوم را انتخاب و منصوب میکند و از بازمانده پیامبر خبری نیست. در زمان خلیفه دوم کشورگشایی های زیادی انجام میشود که قدرت او را نشان میدهد. خلیفه دوم که میرود ، شورا باز تشکیل میشود و این دفعه از بازمانده پیامبر هم دعوت میشود که با شرطهایی که او دارد او را قبول نمیکنند و شخص دیگری را خلیفه سوم میکنند. این خلیفه معاویه را در شام قدرتمند میکند . بعد از خلیفه سوم شورا تشکیل نمیشود و بزرگان با علی (ع) بیعت میکنند و او را خلیفه میکنند. در اوایل خلافت علی (ع) با نیمی از مسلمین از جمله بازوهای اسلام (طلحه و زبیر) در جمل میجنگد که اولین باریست که مسلمین با هم میجنگند و به قولی برادر کشی میکنند. بعد از مدتی جنگ صفین به راه می افتد و معاویه قرآن بر سر نیزه میکند و ماجرای حکمیت و داوری را پیش میکشند که شخص مورد اعتماد دو طرف یعنی ابوموسی اشعری علی (ع) را از خلافت برکنار و معاویه را خلیفه میکند. علی (ع) قبول نمیکند و تفرقه بین مسلمین می افتد و خوارج به هردوی آنها کافر میشوند، ولی هچنان معاویه خلیفه است. پس از علی (ع) ، حسن (ع) قصد جنگ با معاویه را دارد ولی با اوصلح میکند و خلیفه بودنش را قبول میکند. معاویه که خلیفه است یزید را جانشین میکند و یزید هم بیعت حسین (ع) را میخواهد و چون او قبول نمیکند و به سوی کوفه برای ادعای خلافت شورش میکند او را میکشد.

این برای عوام خیلی مقبول است که یزید کسی است که خلافت به او ارث رسیده و حق او بوده و قبلی ها هم همینطور. چون هیچکس برای آنها آشکار نکرد که خانه نشینی علی (ع) به دلیل قبول شورا نبود و برای حفظ اسلام در معرض فرقه ای شدن بود. هیچکس آشکار نکرد که جنگ جمل را مسلمین بر علیه علی (ع) راه انداختند نه او. هیچکس آشکار نکرد که در صفین علی (ع) فریب معاویه را نخورد و حکمیت ابوموسی را قبول نداشت ولی تهدیدش کردند به قتل تا مجبور به پذیرفتن شد. هیچکس آشکار نکرد که فرماندهان سپاه حسن (ع) همه رشوه معاویه را قبول کردند و افرادش از لشکرش فرار کردند که برای ریخته نشدن خون باقی مسلمین مجبور به صلح شد. هیچکس آشکار نکرد که حسین (ع) بری ادعای خلافت به کوفه شورش نکرد بلکه به دعوت 18000 کوفی راهی شد.

مسئله اینست که عوامی که سیاست نمیدانستند و آگاهی نداشتند انتخاب افراد اشتباه را پشت سرهم مرتکب شدند و فریب خوردند و باعث بدترین فاجعه انسانی شدند. شاید تصمیمات الان عوام ما هم منجر به اشتباهاتی بزرگ بشود ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

مرض مفت ...

با دوستی آن طرف آبی صحبت میکردم،میگفت شما ایرانیها مرض مفت دارید!!!مدتی میشود که دارم فکر میکنم مرض مفت یعنی چه؟ تاریخ را که نگاه کردم دیدم آخرین روزهایی که ایران جزء قدرتمندان در جهان بوده بر میگردد به زمان نادر شاه و کریم خان و قبلش صفویه،آن روزها همه خاورمیانه مال ایران بوده،بهترین دانشمندان از ایران بودند،تولید علم و تکنولوژی برای جهان داشته ایم. هنوز آمریکاییها نتوانسته بودند انقلاب کنند و به فکر پیشرفت بیفتند و اروپاییها هم تازه در حال پیشرفت بودند.آن روزها برای خودمان کسی بوده ایم.( نه اینکه خدای ناکرده الان نباشیم ها،نه،الان یکجور دیگری برای خودمان کسی هستیم ) تا اینکه قاجار آمد. میگویند هرچه میکشیم همه اش زیرسر قاجار است. ولی خب قاجار هم مثل خیلی حکومتهای نالایق دوران دوهزارساله سلطنتی ایران بود که می آمدند و میرفتند و تاثیرشان چندسال بود،ولی چرا ناکامیهای قاجار هنوز از بین نرفته؟ به نظر من دلیلش فقط یک چیز است،نفت. صدو بیست سال پیش دوران قاجار اولین چاه نفت را زدند و ایرانیها یکدفعه دیدند که عجب پول مفتی دارد از زمین در می آید. پس چرا جان بکنیم حمله کنیم به کشورها و وادارشان کنیم مالیات بدهند، یا چرا به خودمان و مغزمان فشار مضاعف بیاوریم و علم و صنعت درست کنیم. نفت که هست،میخوریم بدون هیچ فشار مضاعفی.  آدمیزاد هم کلا اگر به مفت خوری افتاد دیگر نمیتواند خودش را جمع کند،تا وقتیکه سفره مفت خوریش را جمع کنند. اگر یک لحظه به ایرانیها فکر کنید میبینید هیچکس دوست ندارد کار بکند و همه فقط میخواهند پول مفت بیاید به حسابشان. همینکه اسمش مفت باشد خوب است.  حالا اگر یارانه بود اشکال ندارد،میگیریم،هرچند که چندبرابرش را توی بنزین و موادغذایی پس میگیرند،اگر سبد کالا بود اشکال ندارد،صف میشویم،هرچند که کیفیتش نسبت به قیمتش صفر است،اگر کوپن بود اشکال ندارد،میخریم،هرچند همه جنسهایش خارجی دست دهم است،اگر سیمکارت رایگان بود اشکال ندارد،حمله میکنیم،هرچند پول تماسش چند برابر سیمکارتهای غیر رایگان است. اگر کمی چشم تیزکنیم میبینیم  از آن زمانی که نفت آمده این مرض دارد مثل یک کرم داخل روده های جامعه مان برای خودش میچرخد و وقتی که نفت تمام بشود متوجه میشویم که همه مان کرم زده ایم. مثل سیبهای کرم زده ای که هیبتشان سیب است،ولی داخلشان پوک ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی