وبلاگ شخصی حسین حسینی

۱۱ مطلب با موضوع «نثر» ثبت شده است

محنت ...

چند وقت پیش نمیدانم چطور شد که یکدفعه هوس گرفتن همستر کردم. یک آکواریوم خوب درست کردم و دو تا همستر نارنجی و خاکستری هم گرفتم و داخل آکواریومشان کردم. یکیشان شد خانم آکواریوم و یکی هم آقای آکواریوم.  اگر اغراق نکنم  روزمرگی  این دوتا عین زن و مرد ایرانی بود. از وقتی از خواب بیدار میشدند یا بهم میزدند یا دنبال هم میکردند. از آنجا که همستر خانم هیکلش دوبرابر همستر آقا بود، من هرروز یک مرد مظلوم میدیدم که یا باید فرار کند یا کتک بخورد یا یکجایی قایم شود. واقعا نمیدانم خانم آکواریوم به چه بهانه ای به آقایش میزد. چون هیچکدام از بهانه های خانم ها را نداشت. نه از مادرشوهرش متلک شنیده بود، نه جاریش النگوی نو خریده بود، نه همستر خانم دیگه ای وجود داشت که بخواهد آقایش را کنترل کند. انگار این در وجود خانم (همستر)ها نهادینه شده به طوریکه اگر حتی داخل یک آکواریوم تنها هم زندگی کنند باز راضی نیستند.خانم آکواریوم به حق خودش هم راضی نبود. وقتی غذایشان میدادم غذای خودش را ول میکرد و غذای آن یکی را از چنگ و دندانش بیرون میکشید. چند روزی به این منوال گذشت و با صبوری آقای آکواریوم اوضاع کمی بهتر شده بود تا وقتیکه روز مرد رسید. صبح زود رفتم ببینم آیا حیوانات هم ازین روزها دارند یانه و اینکه خانم آکواریوم در روز مرد چه کادویی به آقای آکواریوم میدهد.اما نه تنها کادویی در کار نبود بلکه دیدم که آقای آکواریوم یک گوشه خونین و زخمی جان به جان آفرین تسلیم کرده. باشد که از محنت زندگی دنیا برهد... 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین حسینی

کره بادام زمینی ...

یادم نمی آید در دوران مدرسه هیچوقت خودم کیفم را مرتب کرده  باشم . همیشه خواهرم نیم ساعت قبل از رفتنم میرفت سراغ کمدم و کتابهای آن روز را به همراه یک خوراکی داخل کیفم میگذاشت. خودم هیچوقت برنامه درسی ام را حفظ نبودم، اما خواهرم همیشه برنامه ام را حفظ بود. حتی امتحانات و کوئیزها را هم یادآوری میکرد. خیلی حس خوبی است که خواهری داشته باشی که صبح زود از خواب بیدارت کند کیفت را همراه یک صبحانه دستت بدهد و راهیت کند بروی مدرسه . این از آن آرزوهاییست که تمام پسرها دارند. دوران دانشگاه که رسید کلا نه کیف داشتیم نه کتاب و جزوه ، دست خالی میرفتیم سر کلاس و آخر ترم هم جزوه ی جزوه نویسان را کپی میکردیم. حالا هم که صبحانه را سرکار میخورم ، بازهم فاطمه از قبل آماده اش کرده است. فرقی ندارد ، قبلا آن فاطمه اینکار را میکرد حالا این فاطمه . این هم خیلی حس خوبیست که صبح از خواب بیدار بشوی و ببینی کنار یخچال صبحانه ات همراه کمی نان ، یک عدد سیب و مقداری عشق آماده منتظر است تا با عجله توی کیفت جاسازشان کنی بدون اینکه بدانی قسمت امروزت چه نوع صبحانه ایست. اتفاقا  یکی از سوپرایزهای خوب هر روزم همین شده است. در کیف را که باز میکنم شروع میکنم به حدس زدن ، بعضی وقتها بوی کره بادام زمینی می آید ولی حلوا رویت میشود ، بعضی وقتها هم مثل امروز ، توقع پنیر دارم ولی نوتلا یافت میشود. این یکی از آن لذتهای کوچکیست که میتواند از صبح زود ، یک روز خوب برای آدم بسازد ...  

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین حسینی

ایمنی ...

رفت و آمد در کارخانه های صنعتی مثل بازیهای IGI و call of duty میماند. از هزارتا مسیر و راهرو و تونل و مانع باید جان سالم بدر ببرید. مثلا یکروز کاری اینطوریست که صبح اول وقت که هوا هنوز تاریک است و خروس هم هنوز بیدارنشده سرویس جلوی سوله خط تولید پیاده تان میکند. وارد سوله که میشوید پر از دستگاه های بزرگ و پرسروصداست و بخار هم همه جا گرفته. تنها قیافه هایی هم که میبینید کله های باندپیچی شده باشال و کلاه است که فقط دوتاچشم ازان بیرون مانده و مثل زامبی ها نگاهتان میکنند. غیر از صدای ماشینها گاهی هم صدای زوزه و سوت جیغ و داد و عربده و هرجور صدایی که در عمرتان نشنیده اید هم می آید. مرحله اول گذشتن از روی خط است،واقعا نمیدانم آن نابغه ای که این راه پله را طراحی کرده کیست. دو تا پله میروید بالا تا به سطح خط تولید برسید. خط هم 1متر عرض دارد که از داخلش میلگرد مثل نیزه با سرعت پرتاب میشود. اول صبحی باید دورخیز کنید و یک متر بپرید آنطرف خط. اگر  زورتان کم باشد یا پایتان کوتاه بیاید و بیفتید روی خط باید منتظر باشید میلگرد به همه جایتان فرو رود. همه این مراحل پرش و دورخیز در حالیست که جرثقیلی یک بارفولاد 2تنی را در فاصله نیم متری بالای سرتان دارد جابجا میکند که اگر احیانا یک پیچ جرثقیل در رود و باربیفتد ، طوری به خورد اسفالت کف سوله میروید که با کاردک هم نمیشود جدایتان کرد. چو ازین مرحله به سلامتی گذشتید باید از زیر مخزنی رد شوید که آبجوش قطره قطره از بالایش میچکد. یکطوری میلی ثانیه ای باید زمانبندی کنید که ازین چکه تا آن چکه رد شده باشید . البته من حدس میزنم آب باشد،ولی ممکن است اسید باشد ویک قطره اسید جوش روی کله تان بیفتد و تا کف پایتان را سوراخ کند. مرحله بعد گذشتن از کنار لوله های بزرگی است که قطرش دوبرابر کله یک آدم معمولیست و فکرکنم اگر بهشان دست بزنید دستتان از آرنج کنده میشود بسکه داغ هستند. یکسری راه پله هم هست که عرض هرپله اش یک کمی از انگشت شست پایتان بزرگتر است و ارتفاع هر پله اش رابطه مستقیمی با مجذور فاصله زانو تا کمرتان دارد. وقتی از این راه پله ها بالا میروید بیشتر شبیه پرگاری هستید که تاجا داشته دو پایش را بازکرده اند. بابالنگدراز هم که باشید بازهم پا کم میاورید. بعد از تمام این مراحل اگر زنده ماندید و به اتاق کارتان رسیدید،آبدارچی برایتان چایی میاورد که بنظر یک فنجان است ولی در اصل انگار یک چهارلیتری بوده. نیم ساعت بعد دستشوییتان میگیرد و حالا دستشویی کجاست؟همانجایی که سرویس پیاده تان کرد. یعنی ترجیح میدهید سنگ کلیه تان اندازه تخم شترمرغ شود ولی حداقلش زنده بمانید.   این تونل وحشت بعضی وقتها تاثیرات روانی هم دارد،به شخصه یکی از کارگرها را دیدم که پله های بانک رامثل بابالنگ دراز بالا میرفت.همه اینها را گفتم که بدانید ایمنی در صنعت حرف اول را میزند...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین حسینی

چه کسی پنیر مرا جابجا کرد ...

ظرفهای یخچال خانه ما مثل تخم مرغ شانسی میمانند،یا همه شان شبیه هم هستند یا جایشان جابجا شده، اصلا نمیتوانی حدس بزنی داخلش چیست،ظرف پنیر را که باز کنی سیب زمینی پخته میبینی،توی ظرف یکبارمصرف ماست ترشیست و توی شیشه آبلیمو روغن . البته ده تا ظرف کوچک مستطیل شکل رنگارنگ هم هست که داخلش میتواند پیاز نصفه مانده دیشب،ترب،ارده شیره،پیازداغ،مربا،الویه،سالاد یا هرچیز دیگری باشد. برای همین هم هیچوقت 

 نمیشود ندیده یک ظرف را برداشت،چون محتویاتش بسته به شانس هرچیزی ممکن است باشد .به شخصه چندبار از همین ظرفهای کوچک را برای صبحانه برده ام سرکار،ولی با کمال تعجب دیده ام که شانسم پوچ بوده. (خانم میگوید وقتی هرچیزی میخوری  برای فرار از شستن ،ظرف خالیش را  دوباره میگذاری توی یخچال،باید هم شانست پوچ بیاید ) یکبار هم پنیری را برای صبحانه فردا ، داخل یکی از همین ظرفهای کوچک مستطیلی رنگارنگ، گوشه منتها الیه سمت راست یخچال گذاشتم و فردا صبح زود( در حالیکه هنوز خواب بودم و فقط نصف یکی از چشمهایم باز میشد) باعجله برداشتمش و بردمش سرکار. آنجا وقتی خواستم استارت یک صبحانه عالی و روزی پر از نشاط را بزنم،معجزه ای دیدم ، ظرف پنیرم پر از پیازداغ بود، شکم گشنه هم که این چیزها حالیش نیست،جایتان خالی صبحانه معجونی از نان و پیازداغ و چای شیرین نوش جان کردم. (البته ناگفته نماند به پیازداغش نمک هم میزدم که حداقل یک مزه ای بدهد)

همه اینها را گفتم که بگویم وضعیت این مملکت هم مثل یخچال خانه ماست. هیچ کسی سر جایش نیست،دست روی مدیر آی تی میگذاری میبینی لیسانسش ادبیات است،قاضی مهندسی کشاورزی خوانده، ورزشکارمان قبلا شاطر بوده و دانشجویمان همه چیز جسته به جز آنچیزی که باید. البته جالب اینجاست که همه معتقدند دقیقا برای همین شغل زاده شده اند و فلک تقدیرشان را همین بنا نهاده است.

خیلی وقت ها در این مملکت نتیجه کار یک طور دیگری میشود و همه اش فکر میکنیم چرا!!! جوابش دقیقا در همین جابجاییهاست. اینطوری است که آن طوری ها میشود ...


پ ن : از وقتی خانم این مطلب را خوانده ، مسئولیت ظرفهای مستطیل شکل رنگارنگ یخچال بر عهده من شده است...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین حسینی

ضرب الم...

ضرب المثلهایی که ما الان استفاده میکنیم از یک داستانهایی آمده که خیلیهایش را نمیدانیم و اصلا هم برایمان مهم نیست که بدانیم... معمول این ضرب المثلها هم اینطور است که خودش ربطی به موضوعش ( که دارد به آن استدلال میکند ) ندارد. مثلا همین "دم خروس را باور کنم یا قسم حضرت عباس را" اگر داستانش را ندانی فکر میکنی سازنده اش همان رابطیست که شقیقه را هم ربط میدهد. ولی داستانش را میخوانی تازه با خودت میگویی هاااااان ، پس اینطوری بوده !!! ( البته بازهم همان تفکر در ذهن میماند که این رابطه یه یک رابط شقیقه ایست ... ) کلا میشود گفت نود درصد ضرب المثلهایمان اینطوری است ... اما این فقط مخصوص گذشته نیست ... حالا هنوز هم ساختن ضرب المثل تمام نشده و چندین سال بعد جملاتی بی معنی از این دوران میماند که بر چیزهای بی معنی تری دلالت دارد، به همین دلیل مناسب دانستم چند مورد مستعد ضرب المثل شدن را بیاورم که اگرخواستید استفاده کنید...

1- زیرآبی میرفت خفه شد

دلالت بر کسی دارد که مخفیانه در جمع است و دیگران را می پاید ولی یکدفعه لو میرود...

2- فلانی بلاک روزگاره

یعنی روزگار اونو به حساب نمیاره و اوضاع زندگیش خوب نیست

3- کله ش تو کِلَشه

دلالت بر کسی دارد که آنقدر در مشغولیت خود عمیق شده که متوجه اطرافش نیست

4- واسه خودش ملکه ای شده تو اینستا

به کسی میگویند که یکدفعه هوادار و خواهان زیادی پیدا کرده و خودش را میگیرد

5- ریپورت شده ملته

به کسی میگویند که هرجا میرود بیرونش میکنند



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

استیکر لایک ...

هر طوریکه فکر میکنم 50سال دیگر ایرانیان برایم قابل هضم نیست ... آن زمان جامعه بچه های متحیری را خواهد دید که مجبورند مادربزرگهای خود را مادرجون آزیتا ، مامانجون پارمیدا ، مامانی روژین صدا بزنند  ، در حالیکه حتی به اندازه یک کنجد هم به فکرشان نمیرسد که یک زمانی هم بوده که مادربزرگها را قمرالملوک و ننه سلطان صدا میزدند. البته ازین بگذریم که پیرزن های آنروز خودشان سردمدار تکنولوژی هستند و شبکه های اجتماعی سالمندان را در مینوردند و ملکه اینستای زمان خودشان را دارند.
همچنین بچه 50 سال بعد ، یک لحظه هم تصور نمیکند که پدربزرگ کامیارش یا باباجان سامیارش ( که همش دلش میخواهد بیست و چهار ساعته از مصائب قومی معلوم الحال بنام دهه شصتیها داستانهای ترسناک-تخیلی  تعریف کند ) خودش داستان هایی از زبان آمیزتقی،یا مشتی غضنفر شنیده است. آن زمانها یکطوریست که اگر به بچه ای بگویی فخرالتاج نمیداند داری در مورد ستون های تخت جمشید حرف میزنی یا حرمسرای حریم سلطان.

از طرف دیگر جوانکهای الان ( کامیار و سامیار و رزیتا و روژین و ... ) هرچقدر که داستانهای صدمن یه غاز از  " زمان اون خدابیامرز " شنیده اند تلافی میکنند و بعدها به نوه هایشان داستان های پهلوانی هایشان در اینستا ، لایک های قهرمانانه شان در فیسبوک و متن های آتشینشان در تلگرام خواهند گفت. و البته در شعر و ادب هم کم نمیگزارند و رپ هایی هم از سروده های خودشان به رخ خواهند کشید که اسمشان را " اسی پوست کن " گذاشته اند  و در شعرش نصف تهران را سوزانده اند و مثل مردعنکبوتی همه دشمنان خونخوارشان در صنعت موسیقی را تکه پاره کرده اند (البته کاری به این نداریم که اینچین پهلوانان رپ خوان این دوران ، ترقه زیرپایشان بترکد تا سه روز زیر پتو قایم میشوند )...  و آن بچه های فلک زده با خود فکر میکنند که چه قهرمانانی که با زدن لایک های محکم بسان مشت محکمی بر دهان دشمن توانسته اند خوشبختی را به این سرزمین بیاورند. شاید آنروز ها دیگر سوپرمن و اسپایدرمن نباشد ، بجایش فیسبوکمن و اینستامن داشته باشیم که یک پست میگذارد یک شهر را زیرورو میکند.
ولی از همه اینها گذشته بهترین قسمت این چنین پدربزرگها ومادربزرگهایی این است که اولا میتوانند برای خودشان یک کامپیوتر دست بگیرند و ده فصل یک سریال راپشت سرهم ببینند و کار به هیچکس نداشته باشند. یا مثلا اینکه این قابلیت را دارند که با نوه شان فیفا بازی کنند . یا مثلا اینکه هیچوقت لازم نیست سرشان را گرم بکنید ، همینکه اینترنتشان نوترینو پلاس پلاس پلاس باشد خودشان شناگرهای ماهری هستند. البته نمیتوان قید داستانهایشان را زد ، داستان تعریف کردن از ملزومات سالمندیست ، ولی خب بچه ها میتوانند داستانهایشان را توی کانالشان بخوانند و برایشان استیکر لایک هم بفرستند ...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

فقط چند کلمه ...

دویست سال دیگر وقتی تاریخ الان این سرزمین را بخوانند مانند همه تاریخ های دیگر ، فقط چند کلمه میماند  ( چه خوب چه بد ) و دیگر هیچ ... 

شاید مهمترینش اینها باشند : 

انقلاب 57 - خمینی - جمهوری اسلامی - صدام - جنگ ایران و عراق - خامنه ای - رفسنجانی - خاتمی - احمدی نژاد - 88 - تحریم - برجام -فرشچیان - اصغر فرهادی - رضازاده - پروفسور سمیعی و ...


آن زمانها دیگر نه کسی اصولگرا و اصلاح طلب میشناسد ، نه کسی پراید میداند چه بود ، نه این بلندگو بدستان را کسی یادش می آید ... فقط چند اسم میماند و چند رکورد و همین ، بودن در میان این اسم ها تلاش میخواهد ، فرزانگی میخواهد ... و وقتی از دید آن روز نگاه کنیم ، چقدر دغدغه های امروزمان پوچ و بیهوده به نظر میرسد ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

مرض مفت ...

با دوستی آن طرف آبی صحبت میکردم،میگفت شما ایرانیها مرض مفت دارید!!!مدتی میشود که دارم فکر میکنم مرض مفت یعنی چه؟ تاریخ را که نگاه کردم دیدم آخرین روزهایی که ایران جزء قدرتمندان در جهان بوده بر میگردد به زمان نادر شاه و کریم خان و قبلش صفویه،آن روزها همه خاورمیانه مال ایران بوده،بهترین دانشمندان از ایران بودند،تولید علم و تکنولوژی برای جهان داشته ایم. هنوز آمریکاییها نتوانسته بودند انقلاب کنند و به فکر پیشرفت بیفتند و اروپاییها هم تازه در حال پیشرفت بودند.آن روزها برای خودمان کسی بوده ایم.( نه اینکه خدای ناکرده الان نباشیم ها،نه،الان یکجور دیگری برای خودمان کسی هستیم ) تا اینکه قاجار آمد. میگویند هرچه میکشیم همه اش زیرسر قاجار است. ولی خب قاجار هم مثل خیلی حکومتهای نالایق دوران دوهزارساله سلطنتی ایران بود که می آمدند و میرفتند و تاثیرشان چندسال بود،ولی چرا ناکامیهای قاجار هنوز از بین نرفته؟ به نظر من دلیلش فقط یک چیز است،نفت. صدو بیست سال پیش دوران قاجار اولین چاه نفت را زدند و ایرانیها یکدفعه دیدند که عجب پول مفتی دارد از زمین در می آید. پس چرا جان بکنیم حمله کنیم به کشورها و وادارشان کنیم مالیات بدهند، یا چرا به خودمان و مغزمان فشار مضاعف بیاوریم و علم و صنعت درست کنیم. نفت که هست،میخوریم بدون هیچ فشار مضاعفی.  آدمیزاد هم کلا اگر به مفت خوری افتاد دیگر نمیتواند خودش را جمع کند،تا وقتیکه سفره مفت خوریش را جمع کنند. اگر یک لحظه به ایرانیها فکر کنید میبینید هیچکس دوست ندارد کار بکند و همه فقط میخواهند پول مفت بیاید به حسابشان. همینکه اسمش مفت باشد خوب است.  حالا اگر یارانه بود اشکال ندارد،میگیریم،هرچند که چندبرابرش را توی بنزین و موادغذایی پس میگیرند،اگر سبد کالا بود اشکال ندارد،صف میشویم،هرچند که کیفیتش نسبت به قیمتش صفر است،اگر کوپن بود اشکال ندارد،میخریم،هرچند همه جنسهایش خارجی دست دهم است،اگر سیمکارت رایگان بود اشکال ندارد،حمله میکنیم،هرچند پول تماسش چند برابر سیمکارتهای غیر رایگان است. اگر کمی چشم تیزکنیم میبینیم  از آن زمانی که نفت آمده این مرض دارد مثل یک کرم داخل روده های جامعه مان برای خودش میچرخد و وقتی که نفت تمام بشود متوجه میشویم که همه مان کرم زده ایم. مثل سیبهای کرم زده ای که هیبتشان سیب است،ولی داخلشان پوک ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

نتیجه...

هرچه فکر میکنم میبینم این دنیای ما به صورت غیرقابل قبولی نتیجه گراست،یعنی برای هر امری مهم نیست که در طول رسیدن به هدف چه کرده اید،مهم فقط اینست که به هدف رسیده اید یا نه. مثلا کسی کاری ندارد که رییس یک شرکت بزرگ در مسیری که شرکتش را بهترین شرکت دنیا کرده،چند بخت برگشته را با بیرحمی اخراج کرده یا حق چند بیچاره را خورده است ،مهم اینست که شرکتش بهترین شد، یا مثلا کسی که همه تحصیلاتش صرفا پولی بوده با کسی که تحصیلاتش در بهترین دانشگاه دولتی بوده فرقی ندارد،و اصلا برای کسی مهم نیست که یکیشان بدترین سختیهای درسی و علمی را گذرانده ولی آن یکی فقط سرش روی بالش پولهایش بوده است. این نتیجه گرایی آنجایی بدتر میشود که همه تلاشهای مسیر زندگی نادیده گرفته میشوند. مثلا کاری ندارند که یک عمر جان کنده اید و کار کرده اید،اگر فلان مقدار اندازه فلان فامیل سرمایه نداشته باشید یعنی عمرتان را به بیکارگی گذرانده اید. فقط وضع حالتان مهم است،گذشته با هرچه کرده اید مهم نیست، برای همینست که دزدها راحت میتوانند خیر و نیکوکار و بی چشم و روها راحت میتوانند نماینده مردم باشند.

 ازطرفی یکجورهایی میشود گفت این نتیجه گرایی در دستگاه خدا هم هست،مثلا یک عمر مثل پشه ای که در لیوان چای افتاده در گناه غوطه ورید (البته نه حق الناس) بعد میگویند همانا آگاه باشید که اگر این دعا را بخوانید همه گناهانتان را میشورد و میبرد بسان قابلمه ماکارونی که از روغن ها شسته میشود. یا اگر یک عمر حمایت مستضعفان را بکنید با تار مویی در فیهاخالدون جهنم فرو میروید. اینجاست که با خودم فکر میکنم یا درک من از  دنیا بد است یا عادتمان داده اند که بددرک باشیم...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

آل استار ...

در زندگی همه ماها همیشه هستند آدمهای رهگذری که می آیند ، خاطره میسازند و میروند. بعضی ها نقششان میشود تاثیر گذار و پررنگ ، بعضی ها میشود زود فراموش شو و کمرنگ. این خاطراتی هم که میسازند بالاخره یک روزی فراموش میشوند. ولی بعضی عادت ها برایمان میماند که کمتر کسی آنها را دارد و خود ما هم نمیفهمیم که اثر یک شخص فراموش شده است. مثل کسی که عادت دارد همیشه در خانه اش عود روشن باشد. یا کسی که عادت دارد هرروزصبح یک آهنگ خاص گوش دهد ، یا کسی که عادت دارد همیشه کفشهای آل استار بپوشد. یا کسی که عادت دارد موقع خواب همه برق های اتاقش روشن باشد. یا کسی که عادت دارد همه روان نویسهایش فونیکس باشد. یا کسی که عادت دارد دو لیوان و نصفی آب قبل از خواب بخورد.همه اینها عادت هاییست که وقتی آن آدم نقشش پررنگ بوده به خاطر او گرفته ایم و رویمان مانده و شاید تا آخر هم بماند بدون اینکه بدانیم در پس زمینه ذهنمان و در ناخودآگاهمان ، یاد این آدم با هرتکرار این عادت ، زنده میشود. بعد تعجب میکنیم وقتی که یک شب وسطهای خواب یکدفعه خواب آن آدم کمرنگ شده را میبینیم و با خودمان میگوییم این آدم خیلی وقت است که کمرنگ یا شاید بیرنگ شده ، من حتی درباره اش فکر هم نگرده ام پس چرا خوابش را میبینم؟ غافل از اینکه این آدم در وجود ما زنده است، مثل روز اول ، با هربار تکرار عادت ، تکرارش میکنیم ، فقط ذهنمان یادگرفته که او رابرای ما آشکار نکند...

پ ن : این موضوع خلاصی ندارد ، مگر اینکه عادتهایمان را بشناسیم و تغییرش دهیم. مگر اینکه ازین عادتها بدمان نیاید. بالاخره هرچه باشد ما با همین عادتهاست که شناخته میشویم و از بقیه متمایزیم...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی