وبلاگ شخصی حسین حسینی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بادمجان» ثبت شده است

خود کرده را تدبیر ....

رضا از غیرمعمولیترین آدمهای دنیا بود ، یک کلمه حرف حساب نمیزد ، عجیبترین شوخیها را میکرد ، روی ماست سس میریخت و میخورد ، ولی هر شش ماه یکبار یک جمله قصار میگفت که بنیان های زندگی را می تکاند. من فقط یک جمله قصارش را درک کردم : "  اگه جایی خاسی زیرآبی بری و یه لحظه با خودت فکر کردی که نکنه آخرش خراب بشه ، مطمئن باش آخرش خراب میشه . " ایها الخوانندگان ، این جمله را به گوش جان بسپارید و در ذهن ملکه کنید که خاطره ای بس ناگوار از آن دارم :

در دوران سربازی جمعه روزی افسرنگهبان بودم (  افسر نگهبان موجودیست که فرمانده اش به او دستور میدهد که بیست و چهارساعت مواظب باشد باقی نگهبان ها نخوابند ، ولی نه تنها مواظب نیست بلکه خودش هم میخوابد  ) برعکس پنجشنبه ، جمعه بدترین روز نگهبانیست ، هم روز تعطیلت رفته هم فردایش تعطیل نیست و بدتر از همه اینکه شنبه صبح اول وقت بعد از 24 ساعت خدمت مقدس باید بروی رژه نظامی . و این رژه برای من مثل شکنجه های زندان " گوانتانامو " یا همان " اوین " خودمان بود. پس از کلنجار رفتن با وجدان آگاه  و فشار مستمر بر مخچه محترم و آنالیز الگوریتم های "مایکل اسکوفیلدی" و بررسی زیرساخت زمینه های اکوسیستم خوابگاه پادگان به این نتیجه رسیدم که باید دست در کمر بگیرم و آه جانسوز سردهم.  لحظه ای گفتم نکند آخرش خراب شود؟ یاد حرف رضا افتادم ، ولی حیف که جوانان را خیره سری بر باد میدهد.بعد از نماز صبح مثل کسانی که خدا به کمرشان زده است آه از نهاد برآوردم که آمبولانس !!! آمبولانس آمد و طی یک حرکت سریع و فوق اورژانسی یک ساعتی  مرا به درمانگاه پادگان برد. اینجا بود که فهمیدم دچار یک اشتباه محاسباتی شدید شده ام. ساعت هفت بود و بوق رژه ساعت هشت فراخوان میکرد. بعد از چند دقیقه کج و معوج کردن لب و لوچه و آخ گفتن پیاپی سربازی آمد که بهش میگفتند دکتر. از آن دکترهایی که سبیل مشکی بزرگ دارند و دندانهایشان زرد است و خنده شان صدای " زامبی " میدهد. همچنین آخر تخصصشان تشخیص سرنگ رگی از سرنگ عضله ایست.هرچه نگاهش میکردم مثل " فری کج دست " محله قدیمی خودمان بود . پرسید : چی شده؟ گفتم : "عضلاتم گرفته ، به استراحت نیاز دارم." گفت : "اینجا جای استراحت نداریم."

پیامد اول : بعضی وقتها هنوز صدای انکرالاصواتش را میشنوم. از آن صداهایی که تا میشنوی گوشت چرک میکند . داد زد : " سربااااااز ، اون آمپول شل کننده رو بیار. " و با لبخندی شیطانی رو به من گفت بخواب ... هنوز نفهمیدم چرا سرعت آمپول زنیشان برعکس آمبولانسشان است. آمپول خورده و دردکشید و شل شده همه اش روی هم 10 دقیقه گذشته بود. یکیشان آمد گفت خوبی؟ اگر میگفتم بله ، میشدم آمپول خورده رژه رفته ، گفتم نه . گفت " این آمپول چینی ها بدرد نمیخوره ازون خارجیا میزنم " . و چنین بود که دوباره زد ، دوباره زدنی ... گفتم بخوابم شاید دست از سرم بردارندو بیخیال شل کردن این عضله های ما بشوند. (اصولا من از آن دسته آدمهایی هستم که تا اراده خواب میکنم به مرحله عمیقش میروم و اصولا خوابم پادشاه یکم تا ششم ندارد و از پادشاه هفتم شروع میشود) ساعت 9 بیدار شدم و دیدم که یکطرفم شل تر از طرف دیگرم است. پرسیدم چرا اینطوریست؟ گفتند یک سرباز تازه کار داشتیم تا حالا آمپول نزده بود ، گفتیم حالا که خوابی یکی بهت بزند دستش راه بیفتد !!!! ( یادم است درهلال احمر ما اینجور تست ها را روی بادمجان میکردیم !! )

پیامد دوم : لنگ لنگان مثل کسی که یک پایش کوتاهتر است از درمانگاه آمدم بیرون ، با هرقدمی دردی از نیم تنه به مغز میرفت و می آمد. خودم را توجیه میکردم که حداقلش رژه نرفته بودم.  اولین موجود زنده ای را که دیدم سربازی بود که از شدت سرما توی صورتش فقط دوسوراخ چشم بود و یک دهان . و مثل "پیچک" به خودش پیچیده بود.  احوال رژه صبح را پرسیدم. گفت " امروز خیلی سرد بود ، فرماندهی رژه را تعطیل کرد... " ( درختی در آن نزدیکی بود ، دستی بر کمر و دستی بر درخت ... )

پیامد سوم : همزمان لعنت گویی دنیا ، نزدیک دو کیلومتر پیاده روی کردم تا به محل خدمت پیش رئیس قسمتم رسیدم . گفت چرا هنوز اینجایی؟ گفتم کجا باشم؟ گفت فرماندهی اعلام کرد هرکس دیروز نگهبان بوده امروز برود مرخصی ... لحظه ای فکر کردم دنیا روی خوش نشان داده ، چشمم برقی زد و همینکه رفتم با احترام یک گودبای جانانه بدهم ، رئیس ( که به گفته خودش عمه هم نداشت ) دستور داد حالا که هستی تا ساعت 4 باش کار بسیار داریم ....

اضافه گفتار : ایهاالخوانندگان ، بر شما باد که یا نقشه نکشید ، یا اگر کشیدید دودل نشوید ، باشد که زیرآبی روندگان خوبی درآیید ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

پیتزای سبزیجات ...

به فاطمه میگویم: " استاد داده کاوی هم مقاله میخواد این ترم " ، یک دقیقه ای در سکوت به لپتاپ خیره میشوم و دوباره به فاطمه میگویم : "باید یه بار هم بریم پیتزای سبزیجات بخوریم..." ، با نگاه معناداری میفهماند که مقاله داده کاوی چه ربطی به پیتزای سبزیجات داشت؟ او نمیداند ولی من میدانم که ربط دارد :

به فاطمه میگویم: " استاد داده کاوی هم مقاله میخواد این ترم " و در فکر فرو میروم که آیا بنشینم یک مقاله خوب در بیاورم یا مثل پایگاه داده پیشرفته صرفا یک مقاله مروری باشد؟این استادها هم که بیشتر از یک مقاله مروری نمیخواهند که ، کلا این سیستم آموزشی مشکل دار ماست که دانشجو باید تحقیق بیاورد ولی نداند که تحقیقش چیست،این وزیر آموزش و پرورش جدید هم به نظر قدرت تغییر به این بزرگی در سیستم آموزشی را ندارد ، باز بهتر از وزارت ورزش است که هرکس که بیکار بود را میگزارند آنجا ، مثل معلم های بیکاری که در ابتدایی و راهنمایی داشتیم و میگذاشتنشان معلم پرورشی و ورزش ، هیچ آموزش ورزشی در کار نبود و همیشه هم فقط فوتبال میکردیم ، فوتبال ها یادش بخیر ... راستی کی جام جهانی شروع میشود؟فک کنم یکسالی مانده ، ایران هم هست ، ایران که خیلی وقت است فقط برای بودن شرکت میکند نه پیروزی ، بهترین بازیهایی که توی ذهنم مانده همان مساوی دو بر دو با استرالیا با گل خدادعزیزی بود ، چقدر خوشحال بودیم آن روزها ، یادم نمی آید دیگر مثل آن روز و آن برد خوشحال شده باشم ، خیلی وقت است که آنقدرها خوشحالی نکرده ام که سالها بعد هم یادم بماند خوشحالیم را ، شاید باید بستنی بخورم، چون میگویند بستنی نشاط آور است ، ازین بستنی های زعفرانی که رویش خامه دارد فکر کنم بیشتر از همه شادی آور باشد ، البته بستنی میهن هم هست همان که آن گوساله در تبلیغش میخورد و خوشحال میشد ، شاید هم برای همین باشد که مردم وقتی گوشت میخورند خوشحال میشوند چون گاو و گوساله شان خوشحال بوده از قبل ، ولی منکه زیاد گوشت دوست ندارم ، از بچگی هم دوست نداشتم ، بادمجان هم دوست ندارم ، فاطمه میگوید چرا دوست نداری؟! خب ندارم ، اینکه چیزی نیست پسرعمه ام یک زمانی گوجه دوست نداشت ، نه املت ، نه سالاد ، نه پخته شده کنار غذا ، نه کبابی ! آن روزها اگر پیتزای سبزیجات هم که گوجه دارد وجود داشت او دوست نمیداشت ، پیتزای سبزیجات هم برای خودش حکایتی ست ، فکر کن پر از فلفل دلمه و تره و ریحان و جعفری و ترب و اینها باشد ، ازبس سبزی دارد فکر نکنم مزه پیتزا بدهد اصلا ، باید یکبار امتحانش کنم ببینم واقعا چه مزه ای میدهد . به فاطمه میگویم : "باید یه بار هم بریم پیتزای سبزیجات بخوریم..." ، با نگاه معناداری میفهماند که مقاله داده کاوی چه ربطی به پیتزای سبزیجات داشت؟ او نمیداند ولی من میدانم که ربط دارد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین حسینی