وقتی میروم جایی که کوه هست از دور کوه را که میبینم فکرمیکنم چقدر به من نزدیکه ، واقعا هم نزدیک به نظر میرسد ، ولی وقتی مسافت زمین تا کوه را میبینم متوجه فاصله زیادش تا خودم میشوم ، واقعا چرا کوه اینقدر خودش را نزدیک نشان میدهد؟فکر کنم به خاطر این است که بزرگ است ، خیلی بزرگ است ، نسبت به کوچکی ما آدمها خیلی خیلی بزرگ است ، چون از بالا که نگاه میکنیم همین کنارخودمان است!کلا چیزهای بزرگ همینطورند ، آدمهای بزرگ همینطورند ، ادمی که بزرگ است از لحاظ اخلاقی نه طولی و عرضی همه با او احساس راحتی و نزدیکی و خویشاوندی میکنند و میگویند چقدر آشنا و نزدیک است ولی وقتی فاصله واقعی اخلاقیمان را در نظر میگیریم میبینیم که چقدر زیاد تفاوت داریم ، خدا هم همینطور است ، از بس بزرگ است به همه نزدیک است و همه با او راحتند و با اینکه خداست دوم شخص مفرد صدایش میزنند و با او درددل میکنند ، از بس بزرگ است از رگ گردن به ما نزدیکتر است ، بزرگ شدن کار ساده ای نیست ! بزرگ شدن یک عمر تلاش میخواهد ، الآن شروع کنم شاید 70 یا 80 سالگی به این بزرگی شوم ! شاید هم نتوانم و یک عمر درجا بزنم و یک آدم معمولی باشم مثل میلیاردها ادم معمولی دیگر که ما حتی نمیدانیم چنین کسی وجود دارد ، واقعا دلم نمیخواهد آدم معمولی باشم ، معمولی بودن خوب نیست ...