وبلاگ شخصی حسین حسینی

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

پیتزای سبزیجات ...

به فاطمه میگویم: " استاد داده کاوی هم مقاله میخواد این ترم " ، یک دقیقه ای در سکوت به لپتاپ خیره میشوم و دوباره به فاطمه میگویم : "باید یه بار هم بریم پیتزای سبزیجات بخوریم..." ، با نگاه معناداری میفهماند که مقاله داده کاوی چه ربطی به پیتزای سبزیجات داشت؟ او نمیداند ولی من میدانم که ربط دارد :

به فاطمه میگویم: " استاد داده کاوی هم مقاله میخواد این ترم " و در فکر فرو میروم که آیا بنشینم یک مقاله خوب در بیاورم یا مثل پایگاه داده پیشرفته صرفا یک مقاله مروری باشد؟این استادها هم که بیشتر از یک مقاله مروری نمیخواهند که ، کلا این سیستم آموزشی مشکل دار ماست که دانشجو باید تحقیق بیاورد ولی نداند که تحقیقش چیست،این وزیر آموزش و پرورش جدید هم به نظر قدرت تغییر به این بزرگی در سیستم آموزشی را ندارد ، باز بهتر از وزارت ورزش است که هرکس که بیکار بود را میگزارند آنجا ، مثل معلم های بیکاری که در ابتدایی و راهنمایی داشتیم و میگذاشتنشان معلم پرورشی و ورزش ، هیچ آموزش ورزشی در کار نبود و همیشه هم فقط فوتبال میکردیم ، فوتبال ها یادش بخیر ... راستی کی جام جهانی شروع میشود؟فک کنم یکسالی مانده ، ایران هم هست ، ایران که خیلی وقت است فقط برای بودن شرکت میکند نه پیروزی ، بهترین بازیهایی که توی ذهنم مانده همان مساوی دو بر دو با استرالیا با گل خدادعزیزی بود ، چقدر خوشحال بودیم آن روزها ، یادم نمی آید دیگر مثل آن روز و آن برد خوشحال شده باشم ، خیلی وقت است که آنقدرها خوشحالی نکرده ام که سالها بعد هم یادم بماند خوشحالیم را ، شاید باید بستنی بخورم، چون میگویند بستنی نشاط آور است ، ازین بستنی های زعفرانی که رویش خامه دارد فکر کنم بیشتر از همه شادی آور باشد ، البته بستنی میهن هم هست همان که آن گوساله در تبلیغش میخورد و خوشحال میشد ، شاید هم برای همین باشد که مردم وقتی گوشت میخورند خوشحال میشوند چون گاو و گوساله شان خوشحال بوده از قبل ، ولی منکه زیاد گوشت دوست ندارم ، از بچگی هم دوست نداشتم ، بادمجان هم دوست ندارم ، فاطمه میگوید چرا دوست نداری؟! خب ندارم ، اینکه چیزی نیست پسرعمه ام یک زمانی گوجه دوست نداشت ، نه املت ، نه سالاد ، نه پخته شده کنار غذا ، نه کبابی ! آن روزها اگر پیتزای سبزیجات هم که گوجه دارد وجود داشت او دوست نمیداشت ، پیتزای سبزیجات هم برای خودش حکایتی ست ، فکر کن پر از فلفل دلمه و تره و ریحان و جعفری و ترب و اینها باشد ، ازبس سبزی دارد فکر نکنم مزه پیتزا بدهد اصلا ، باید یکبار امتحانش کنم ببینم واقعا چه مزه ای میدهد . به فاطمه میگویم : "باید یه بار هم بریم پیتزای سبزیجات بخوریم..." ، با نگاه معناداری میفهماند که مقاله داده کاوی چه ربطی به پیتزای سبزیجات داشت؟ او نمیداند ولی من میدانم که ربط دارد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین حسینی

گوگل ...

دنبال یک شغل میگردم که استخدام سی ساله بکنند تا خیالم راحت باشد و بروم سراغ بقیه کارهایم ، حقوقش هم ماهی 4-5 میلیون باشد بس است ، ساعت کاری هم از 9 صبح شروع شود تا 12 (چون بالاخره ناهار را باید در جمع صمیمی با خانواده خورد) و عصر هم از 5 باشد تا 8 (زودترا ز 5 که آدم سنگین ناهار است و دلش به کار نمیرود ، شب هم باز باید زود رفت در جمع صمیمی خانواده و تفریحات سالم کرد) ، کارش هم طوری باشد که بنشینم پای اینترنت و جستجو کنم برای پیداکردن ایده های جدید و گاهی هم شاید گپ زدن با دوستان ، بالاخره هرچه باشد آدم خسته میشود از اینکه همه اش کار کند و باید مثل گوگل فرصت چُرت یا تفریحی هم داد به کارمندان . اگر مدیرعاملش راضی شود که ساعات کاری را در خانه به صورت دورکاری بگذرانم وگرنه داخل شرکت باید وسایل رفاه مانند قهوه همیشه حاضر ، ازین هدفون های بزرگ که میگذاری روی سرت کُلِ کله ات را میگیرد ، یک صفحه نمایش کاملا لمسی برای ارائه مطالب در جلسه ، اینترنت نامحدود با سرعت دانلود بالا ، صندلیهای راحتی برای وقت استراحت و منشی و کارمندان جذاب داشته باشد . از لحاظ مرتبه پُستی هم باید طوری باشد که بعد یکسال بشوم معاون و بعد دوسال بشوم مدیرعامل شرکت .بعد به عنوان هدیه سال نو یک سورفیس پرو (surface pro) بدهند بگویند برو حالش را ببر . از مواردی که خیلی رویش حساسم این است که ساعات کاری شرکت باید مشخص باشد و دقیق ، هرج و مرج نداشته باشد ، میخواهیم کار کنیم و پیشرفت نیامده ایم که وقت هدر دهیم که. شرکت باید در هر کشور و شهر و روستا یک سوئیت داشته باشد تا وقتی خواست به صورت تشویقی اعضایش را بفرستد مسافرت مثلا آنتالیا بیخانمان نشوند آنجا . مدیرعامل باید کاریزماتیک باشد ، از این مدیرعامل هایی که نمیدانند چه کاری از آدم میخواهند بدم می آید،باید قدرت و صلابت داشته باشد ولی نباید هم عقده ای باشد ، مثلا صبح که نشسته ایم صبحانه میخوریم داخل شرکت هی نگوید بروید سرکارتان ، خب میرویم خب ، بگذار لقمه از حلقمان پایین برود بعد . بعد شرکت باید در جشنواره های خارجی و داخلی شرکت کرده و من هم به عنوان نیروی نمونه باید پایه ثابت این جشنواره ها باشم . مورد آخری که به ذهنم میرسد این است که شرکت باید به تعداد یک دهم کارکنانش دستشویی داشته باشد تا کارکنانش مثل آدمهایی نباشند که انگار توی متروی ترمینال جنوب از 23 طرف بهشان فشار می آید ، صورتشان سرخ شده و منتظر باشند تا قبلی بیاید بیرون . اگر کسی این شغل را سراغ داشت خبرم دهد قول میدهم وقتی مدیرعامل شدم خودم بیاورمش داخل همان شرکت ...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

خود بزرگ بینی ...

هر جانوری وقتی که روزگارش خوب بچرخد و خوشش بگذرد شروع میکند به خوردن و ملق زدن ، اینقدر میخورد تا اینکه یک جاییش بزرگ میشود ، مثلا مورچه ها وقتی قندان را پیدا کنند و  زیادی خوش به حال شوند و بخواهند دست از تلاش تابستانه برای ذخیره زمستانه بردارند کله شان بزرگ میشود (آن یک سوم جلویی بدنشان) ، البته بگذریم از آن مورچه های سیاه شاسی بلند که ارتفاعشان زیاد میشود . یا مثلا پشه ها وقتی یک شب تاریک و یک دست بیرون از پتو گیر بیاورند آنقدر میخورند تا کل هیکلشان که همان شکمشان هم میشود بشود چند برابر کله شان ، آنقدر که وقتی نیششان را در آوردند از توی گوشتمان حال ندارند تکان بخورند و فرار کنند . اما ما آدمها چه؟

ماها وقتی زیادی روزگار بهمان بسازد دماغمان بزرگ میشود یا به قولی چاقی دماغ میگیریم . برای همین هی از هم میپرسیم "دماغت چاقه؟" وقتی یکیمان هم دماغش چاق میشود اول خودش میفهمد که بینی بزرگی پیدا کرده ، پس دچار خودبزرگ بینی میشود و همیشه و همه جا بینی اش را Bold میبیند . البته همه ازین دماغ چاق خوششان نمی آید و میروند چسبی میچسبانند رویش ، آنهایی هم که عینکی باشند هم چون با این معضل عینکشان دو سه سانتی میرود بالا مجبورند فرم عینکشان را عوض کنند تا شیشه هایی بخورد به اندازه نیمرخشان ... هنوز کسی را ندیده ام که بتواند مانع این شود که در روزگار خوش چاق شود ولی بعضی هستند که توانسته اند جایش را عوض کنند. اینها وقتی خیلی خوشی میزند زیر دلشان به جای اینکه دماغشان بزرگ شود ، زیر سرشان بلند میشود و الباقی قضایا . دراینجاست که شاعر میگوید : بینی نشود بزرگ جز با دل خوش ...


,,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین حسینی