وبلاگ شخصی حسین حسینی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دانشگاه کاشان» ثبت شده است

چه کسی پنیر مرا جابجا کرد ...

ظرفهای یخچال خانه ما مثل تخم مرغ شانسی میمانند،یا همه شان شبیه هم هستند یا جایشان جابجا شده، اصلا نمیتوانی حدس بزنی داخلش چیست،ظرف پنیر را که باز کنی سیب زمینی پخته میبینی،توی ظرف یکبارمصرف ماست ترشیست و توی شیشه آبلیمو روغن . البته ده تا ظرف کوچک مستطیل شکل رنگارنگ هم هست که داخلش میتواند پیاز نصفه مانده دیشب،ترب،ارده شیره،پیازداغ،مربا،الویه،سالاد یا هرچیز دیگری باشد. برای همین هم هیچوقت 

 نمیشود ندیده یک ظرف را برداشت،چون محتویاتش بسته به شانس هرچیزی ممکن است باشد .به شخصه چندبار از همین ظرفهای کوچک را برای صبحانه برده ام سرکار،ولی با کمال تعجب دیده ام که شانسم پوچ بوده. (خانم میگوید وقتی هرچیزی میخوری  برای فرار از شستن ،ظرف خالیش را  دوباره میگذاری توی یخچال،باید هم شانست پوچ بیاید ) یکبار هم پنیری را برای صبحانه فردا ، داخل یکی از همین ظرفهای کوچک مستطیلی رنگارنگ، گوشه منتها الیه سمت راست یخچال گذاشتم و فردا صبح زود( در حالیکه هنوز خواب بودم و فقط نصف یکی از چشمهایم باز میشد) باعجله برداشتمش و بردمش سرکار. آنجا وقتی خواستم استارت یک صبحانه عالی و روزی پر از نشاط را بزنم،معجزه ای دیدم ، ظرف پنیرم پر از پیازداغ بود، شکم گشنه هم که این چیزها حالیش نیست،جایتان خالی صبحانه معجونی از نان و پیازداغ و چای شیرین نوش جان کردم. (البته ناگفته نماند به پیازداغش نمک هم میزدم که حداقل یک مزه ای بدهد)

همه اینها را گفتم که بگویم وضعیت این مملکت هم مثل یخچال خانه ماست. هیچ کسی سر جایش نیست،دست روی مدیر آی تی میگذاری میبینی لیسانسش ادبیات است،قاضی مهندسی کشاورزی خوانده، ورزشکارمان قبلا شاطر بوده و دانشجویمان همه چیز جسته به جز آنچیزی که باید. البته جالب اینجاست که همه معتقدند دقیقا برای همین شغل زاده شده اند و فلک تقدیرشان را همین بنا نهاده است.

خیلی وقت ها در این مملکت نتیجه کار یک طور دیگری میشود و همه اش فکر میکنیم چرا!!! جوابش دقیقا در همین جابجاییهاست. اینطوری است که آن طوری ها میشود ...


پ ن : از وقتی خانم این مطلب را خوانده ، مسئولیت ظرفهای مستطیل شکل رنگارنگ یخچال بر عهده من شده است...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین حسینی

مثل موز ...

یک زمانی بود چندسال پیش، که موز تاج پادشاهی میوه ها را بر سرداشت،ازهمه میوه ها گرانتر بود و کمتر خانواده ای توان خریدنش را داشت و اگر کسی در مهمانیهایش موز میداد یعنی پارویی داشت و خرمن پولی.  آنقدر نقشش در کلاس مردم زیاد بود که مدعیان کلاس توی کوچه ها موز دست میگرفتند و با عشوه وناز پوستشش را میکندند و با نگاهی متکبر به چشمان از حدقه درآمده مردم ، گازش میزدند. کار به جایی رسید که برایش جک هم میساختند که مثلا یکی از فلان شهر (که اسمش با "الف" شروع میشود و با "صف" ادامه می یابد و به یک "هان"  تمام میشود ) موز میخورد و معده اش تعجب میکند که این دیگر چیست؟ یا مثلا آنهایی که مهمانی میرفتند برای اینکه بگویند ندید بدید نیستند به موزهای مهمان دست هم نمیزدند.(حتی خیلی وقتها دماغشان را بالا میگرفتند و با ریشخندی به موز بدبخت نگاه میکردند که یعنی آن را در حد چغندری بیش نمیدانند) . چند سالی گذشت و دست روزگار موز را کرد ارزانترین میوه،حتی کدو حلوایی و بادمجان هم از موز گرانتر بودند،ولی وضعیتش فرقی نکرد. همچنان فلان شهریها تعجب میکردند و همچنان موزهای میزبان دست نخورده میماندند. الان هم که موز آن وسطهای میوه هاست و پادشاهی نمیکند همچنان همان اوضاع است،یعنی یکجور ارج و قربی دارد که بقیه ندارند،وقتی هست لوکس ترین است،حتی وقتی سیاه و له هم میشود شیرموزش میکنند و میشود لیوانی چندهزارتومن. بنظر این در ذات موز است که با ارزش باشد...

خوب که نگاه کنیم بعضی آدمها هم مثل موزند،تا پارویی دارند و بروبیایی، آن بالا بالاها پادشاهی میکنند،اگر هم ورشکسته شوند و همه چیزشان از بین برود چیزی از ارزششان کم نمیشود. اینها ذاتشان با ارزش است و قیمتشان را مشخص میکند،نه پولشان...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

طراحی سوال...

وقتی دانشجو بودم همیشه استادم را موقع طراحی سوالات طوری تصور میکردم که پشت میز نشسته و ده جلد کتاب قطور دورش چیده و یکی یکی با عصبانیت آنها را باز میکند ،یادداشت هایی مینویسد و گاهی هم یک لحظه فکر کوتاهی میکند و یکی از یادداشتهای قبلیش را مچاله میکند و دور می اندازد. بعد شش ساعت وقتی خفن ترین و خشن ترین و وحشتناکترین سوالهای عمرش را در آورد ریشخندی میزند و به دوربین نگاه میکند و با صدای دوبله هیوولا میگوید:یوهاهاهاها!!!!  البته بعضی استادهایم واقعا اینطوری بودند،سر جلسه امتحان هنوز صدای یوهاهاهایشان از توی سوالات می آمد. فیزیک بدتر از بقیه بود، از یک طرف صدای  یوهاهاهای استاد می آمد از آنطرف صدای یوهاهاهاهای نیوتون. ریاضی که مثل کنسرت بود، یک صفحه پر سوال و فرمول بود و همه دانشمندا باهم گروهی میخندیدند... آنهم چه خنده هایی ؟ از جنس انتگرال و کوتانژانت. تا حالا کسی به شکل کوتانژانتی بهتان خندیده؟؟؟؟

بعد از گذشت آنروزها و آن تصورها امروز که داشتم برای دانشجوهایم سوال طرح میکردم یاد همه اینها افتادم،چه تصورات مبهمی بود.در واقع من نه تنها پشت میز ننشسته ام که روی مبل لم داده ام و به جای آنهمه کتاب قطور( با سوالات وحشتناک) فقط چند ورقه نمونه سوال امتحان( با سوالات وحشتناک) دستم است. دلم خواست حداقل خنده هیوولایی دیگر باشد.یکی دوبار هم امتحانش کردم که با نگاه معنادار خانمم روبرو شدم و همانجا به حالت mute خودم بازگشتم. هرچه کردم دیدم ازآنهایی نیستم که دانشجوی مملکت را زجر دهم. آخر میدانید؟دانشجو موجود نحیفی است که باید غذای دانشگاه را بخورد و سالم بماند تا بتواند شب تا صبح بیدار باشد و نمره اش را از 8 به 9 برساند و بعدش هم التماس یک نمره را پیش استادی که کوتانژانتی میخندد ،بکند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

مهربانتر ...

اگر ارزن علاقه ای به ادبیات دارید و اگر معلم دبیرستانتان از آنهایی نبوده که وقتی شاعر میگفت "دلم تریاک میخواهد،ویک جام پر از ودکا" تریاک و ودکا را استعاره از رسیدن به قرب الهی معنی میکرد،احتمالا یادتان هست که یک عنصر ادبی داشتیم به نام جان بخشی به اشیا. درست است که از زمانی که شیمی میخواندید از همه عنصرها بدتان می آمده ولی این عنصر ادبی اتفاقا خیلی جالب هم هست.تا حالا شده دقیق گوش کنید ببینید همین اشیای دوروبرتان چه میگویند؟ مثلا همین پتو، همیشه دارد روی تخت استراحت میکند،وقتی صبح کله سحر پامیشوی بروی سرکار به همین پتو حسودی میکنی  دوست داشتی تو میخوابیدی و پتو میرفت سرکار،آنموقع است که با نیشخندی میگوید "ای بدبخت فلک زده".یا مثلا صندلی های رستوران ها و کافه ها که شب تا صبح روی میز وارونه هستند و پایه هایشان درهوا معلق شده (اینها در دسته خفاشها جا میگیرند که وارونه آویزانند) وقتی صبح صافشان کنید میگویند "داداش بخدا کله گیجه گرفتم یه چای نبات بیار واسم". یا مثلا همین گوشیها،که شده یار گرمابه و گلستان و ایضا منشی و دستیار خصوصی و حسابدارما. آنموقعهایی هم که صبحها مارا از خواب بیدار میکند نقش مامان را دارد. (البته تفاوتش اینست که مامان را نمیشود mute کرد،اگر هم درین راستا اقدامی کنید خودتان mute خواهید شد) همینها فکر میکنید خوشحالند که هر دو دقیقه یکبار از استراحت درشان بیاورید و با نوک انگشت به صورتشان بکوبید؟ 

هرکدام ازینها چه ها که نمیگویند،اما تعجبم در این است که اینها اگر قرار باشد آن دنیا شهادت بدهند چه خواهند گفت؟ مثلا گوشی می آید جلو و میگوید او هرروز هزار دفعه بیخود و بیجهت انگشت به من میکوبید. یا صندلی میگوید او هرشب مرا  تا صبح وارونه رها میکرد. یا جوراب میگوید او از بس مرا نشست سرطان پوست گرفتم.یا پاکت ساندیس میگوید او از بس مرا غیراصولی باز کرد (که از آنجایی که گفته بودند نبود) دچار سوراخ شدگی شدید شدم. یا شارژر میگوید او از بس مرا به گوشیهای مختلف زد که آمپرشان با من یکی نبود ،دچار اختلال روانی خیانت غیرمختار شدم. یا کلیپس میگوید از بس مرا بالای کله اش میبست و هی به جاهای مختلف گیر میکردم،ضربه مغزی شدم.

یا لپتاپ و مودم میگویند از بس هرشب دانلود رایگان زد یک شب خواب خوش نداشتیم.یا وزنه های بدنسازی میگویند از بس داداچ ها مارا اشتباه زدند نفهمیدیم دستورالعملمان اصلا چه بود.

اگر واقعا قرار است اینطوری شهادت بدهند باید تصمیم بگیریم با اشیا مهربانتر باشیم...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

ضرب الم...

ضرب المثلهایی که ما الان استفاده میکنیم از یک داستانهایی آمده که خیلیهایش را نمیدانیم و اصلا هم برایمان مهم نیست که بدانیم... معمول این ضرب المثلها هم اینطور است که خودش ربطی به موضوعش ( که دارد به آن استدلال میکند ) ندارد. مثلا همین "دم خروس را باور کنم یا قسم حضرت عباس را" اگر داستانش را ندانی فکر میکنی سازنده اش همان رابطیست که شقیقه را هم ربط میدهد. ولی داستانش را میخوانی تازه با خودت میگویی هاااااان ، پس اینطوری بوده !!! ( البته بازهم همان تفکر در ذهن میماند که این رابطه یه یک رابط شقیقه ایست ... ) کلا میشود گفت نود درصد ضرب المثلهایمان اینطوری است ... اما این فقط مخصوص گذشته نیست ... حالا هنوز هم ساختن ضرب المثل تمام نشده و چندین سال بعد جملاتی بی معنی از این دوران میماند که بر چیزهای بی معنی تری دلالت دارد، به همین دلیل مناسب دانستم چند مورد مستعد ضرب المثل شدن را بیاورم که اگرخواستید استفاده کنید...

1- زیرآبی میرفت خفه شد

دلالت بر کسی دارد که مخفیانه در جمع است و دیگران را می پاید ولی یکدفعه لو میرود...

2- فلانی بلاک روزگاره

یعنی روزگار اونو به حساب نمیاره و اوضاع زندگیش خوب نیست

3- کله ش تو کِلَشه

دلالت بر کسی دارد که آنقدر در مشغولیت خود عمیق شده که متوجه اطرافش نیست

4- واسه خودش ملکه ای شده تو اینستا

به کسی میگویند که یکدفعه هوادار و خواهان زیادی پیدا کرده و خودش را میگیرد

5- ریپورت شده ملته

به کسی میگویند که هرجا میرود بیرونش میکنند



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

پیچ ...

تا مدتهای مدیدی فکر میکردم فقط باباهای ایرانی هستند که همیشه وقتی وسایل برقی خانه را تعمیر میکنند، چندتاپیچ و سیم زیاد می آورند. ولی بعدها تجربه ثابت کرد که هرکس هرچیزی تعمیر کند همین وضع است. تعمیر کاری میشناختم که کارش تلویزیون بود. مهم نبود چندبار یک تلویزیون را تعمیر کرده،همیشه دو تا پیچ میداد میگفت اینهایش اضافه بوده. یکبارهم که ماشین را بردم تعمیرگاه اوستای مکانیک دوتا شیلنگ بیست سانتی مشکی رنگ داد گفت اینها را اضافه داشت نگهش دار به درد میخورد. حتی یادم است یکبار زانوی شلوارم سوراخ شده بود، دادم خیاط رفویش کند ،کارش،که تمام شد یک تکه پارچه رول شده داد گفت این اضافیش بود بعدا بکار می آید.آخر مگر شلوار هم اضافه می آورد؟(البته بعدا فهمیدم که یک پاچه شلوارم پنج سانت ازآن یکی کوتاهتر شده!!!) این ماموران شهرداری هم که سوراخهای خیابان را پر میکنند آسفالت اضافه می آورند همانجا کنار سوراخ پرشده سرعت گیر میزنند،اصلا یکطوری میشود که نگو. تا دیروز توی سوراخ می افتادی،الان از رویش میپری. یکی هم بود که پشت بامش خراب شده بود قیروگونی کرد،اضافه آورد همان بالا سرعتگیرش کرد.حتی پزشکها هم موقع تعمیر آدمیزاد آپاندیس را اضافه آورده اند. نمیدانم اینها واقعا اضافیست یا تعمیرکاران کلهم نمیتوانند فلسفه فکری سازنده دستگاه را پیدا کنند...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی