آن قدیم ها زمانیکه گراهام بل تلفن میساخت,دودستگیره جداگانه برایش ساخته بود که یکی را جلوی دهان میگرفتند یکی را جلوی گوش . بعدها سازندگان این دو دستگیره را یکی کردند و اسمش را گذاشتند گوشی تلفن که همه یک خصوصیت واحد داشت : اینکه فاصله گوش تا دهانش ثابت بود. ولی موبایل چه؟اول که آمد بزرگتر از اندازه کله آدم بود,خواستند کوچکش کنند,آنقدر کردند که شد اندازه دماغ (شما ترجیحا یک دماغ نقلی سربالای کوچک را در نظر بگیرید) که معلوم نبود گوشی را باید جلوی گوش نگه داشت یا جلوی دهان,جلوی هرکدام که بود به آن یکی فشار می آمد. دوباره شروع کردند به بزرگ کردن و نتیجه این است که میبینید. شش اینچی هایی که اولا یک دستی نمیتوان گرفت و باید دودستی نگهش داشت وگرنه ممکن است دومیلیونت بخورد زمین و دیگر بلند نشود,اگر هم نخواهی حرفهای دلت را به مخاطبت داد بزنی و میکروفون پایینش را جلوی دهانت بگیری , بلندگوی بالایش از سرت میزند بیرون و هر بلندقدتری میتواند حرفهای دل مخاطبت را بشنود. به شخصه کسی را دیده بودم که روی تبلتش قرآن play کرده بود و تبلت را گذاشته بود روی سرش,چشمانش را بسته بود و حسابی معنوی شده بود. ازش پرسیدم چرا روی سرت؟خب داخل جیبت هم همانقدر معنوی بودها!!!!! گف تو نداری نمیدانی,وقتی روی سر باشد صوت قرآن به اندازه عرض شانه از بالا به پایین به من وارد میشود,یکجوری که حس میکنی واقعا دارد بهت وحی میشود. خدابیامرز گراهام,عقلش به اینجاها دیگر نمیرسید.