وبلاگ شخصی حسین حسینی

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسین حسینی» ثبت شده است

ضرب الم...

ضرب المثلهایی که ما الان استفاده میکنیم از یک داستانهایی آمده که خیلیهایش را نمیدانیم و اصلا هم برایمان مهم نیست که بدانیم... معمول این ضرب المثلها هم اینطور است که خودش ربطی به موضوعش ( که دارد به آن استدلال میکند ) ندارد. مثلا همین "دم خروس را باور کنم یا قسم حضرت عباس را" اگر داستانش را ندانی فکر میکنی سازنده اش همان رابطیست که شقیقه را هم ربط میدهد. ولی داستانش را میخوانی تازه با خودت میگویی هاااااان ، پس اینطوری بوده !!! ( البته بازهم همان تفکر در ذهن میماند که این رابطه یه یک رابط شقیقه ایست ... ) کلا میشود گفت نود درصد ضرب المثلهایمان اینطوری است ... اما این فقط مخصوص گذشته نیست ... حالا هنوز هم ساختن ضرب المثل تمام نشده و چندین سال بعد جملاتی بی معنی از این دوران میماند که بر چیزهای بی معنی تری دلالت دارد، به همین دلیل مناسب دانستم چند مورد مستعد ضرب المثل شدن را بیاورم که اگرخواستید استفاده کنید...

1- زیرآبی میرفت خفه شد

دلالت بر کسی دارد که مخفیانه در جمع است و دیگران را می پاید ولی یکدفعه لو میرود...

2- فلانی بلاک روزگاره

یعنی روزگار اونو به حساب نمیاره و اوضاع زندگیش خوب نیست

3- کله ش تو کِلَشه

دلالت بر کسی دارد که آنقدر در مشغولیت خود عمیق شده که متوجه اطرافش نیست

4- واسه خودش ملکه ای شده تو اینستا

به کسی میگویند که یکدفعه هوادار و خواهان زیادی پیدا کرده و خودش را میگیرد

5- ریپورت شده ملته

به کسی میگویند که هرجا میرود بیرونش میکنند



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

پیچ ...

تا مدتهای مدیدی فکر میکردم فقط باباهای ایرانی هستند که همیشه وقتی وسایل برقی خانه را تعمیر میکنند، چندتاپیچ و سیم زیاد می آورند. ولی بعدها تجربه ثابت کرد که هرکس هرچیزی تعمیر کند همین وضع است. تعمیر کاری میشناختم که کارش تلویزیون بود. مهم نبود چندبار یک تلویزیون را تعمیر کرده،همیشه دو تا پیچ میداد میگفت اینهایش اضافه بوده. یکبارهم که ماشین را بردم تعمیرگاه اوستای مکانیک دوتا شیلنگ بیست سانتی مشکی رنگ داد گفت اینها را اضافه داشت نگهش دار به درد میخورد. حتی یادم است یکبار زانوی شلوارم سوراخ شده بود، دادم خیاط رفویش کند ،کارش،که تمام شد یک تکه پارچه رول شده داد گفت این اضافیش بود بعدا بکار می آید.آخر مگر شلوار هم اضافه می آورد؟(البته بعدا فهمیدم که یک پاچه شلوارم پنج سانت ازآن یکی کوتاهتر شده!!!) این ماموران شهرداری هم که سوراخهای خیابان را پر میکنند آسفالت اضافه می آورند همانجا کنار سوراخ پرشده سرعت گیر میزنند،اصلا یکطوری میشود که نگو. تا دیروز توی سوراخ می افتادی،الان از رویش میپری. یکی هم بود که پشت بامش خراب شده بود قیروگونی کرد،اضافه آورد همان بالا سرعتگیرش کرد.حتی پزشکها هم موقع تعمیر آدمیزاد آپاندیس را اضافه آورده اند. نمیدانم اینها واقعا اضافیست یا تعمیرکاران کلهم نمیتوانند فلسفه فکری سازنده دستگاه را پیدا کنند...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

استیکر لایک ...

هر طوریکه فکر میکنم 50سال دیگر ایرانیان برایم قابل هضم نیست ... آن زمان جامعه بچه های متحیری را خواهد دید که مجبورند مادربزرگهای خود را مادرجون آزیتا ، مامانجون پارمیدا ، مامانی روژین صدا بزنند  ، در حالیکه حتی به اندازه یک کنجد هم به فکرشان نمیرسد که یک زمانی هم بوده که مادربزرگها را قمرالملوک و ننه سلطان صدا میزدند. البته ازین بگذریم که پیرزن های آنروز خودشان سردمدار تکنولوژی هستند و شبکه های اجتماعی سالمندان را در مینوردند و ملکه اینستای زمان خودشان را دارند.
همچنین بچه 50 سال بعد ، یک لحظه هم تصور نمیکند که پدربزرگ کامیارش یا باباجان سامیارش ( که همش دلش میخواهد بیست و چهار ساعته از مصائب قومی معلوم الحال بنام دهه شصتیها داستانهای ترسناک-تخیلی  تعریف کند ) خودش داستان هایی از زبان آمیزتقی،یا مشتی غضنفر شنیده است. آن زمانها یکطوریست که اگر به بچه ای بگویی فخرالتاج نمیداند داری در مورد ستون های تخت جمشید حرف میزنی یا حرمسرای حریم سلطان.

از طرف دیگر جوانکهای الان ( کامیار و سامیار و رزیتا و روژین و ... ) هرچقدر که داستانهای صدمن یه غاز از  " زمان اون خدابیامرز " شنیده اند تلافی میکنند و بعدها به نوه هایشان داستان های پهلوانی هایشان در اینستا ، لایک های قهرمانانه شان در فیسبوک و متن های آتشینشان در تلگرام خواهند گفت. و البته در شعر و ادب هم کم نمیگزارند و رپ هایی هم از سروده های خودشان به رخ خواهند کشید که اسمشان را " اسی پوست کن " گذاشته اند  و در شعرش نصف تهران را سوزانده اند و مثل مردعنکبوتی همه دشمنان خونخوارشان در صنعت موسیقی را تکه پاره کرده اند (البته کاری به این نداریم که اینچین پهلوانان رپ خوان این دوران ، ترقه زیرپایشان بترکد تا سه روز زیر پتو قایم میشوند )...  و آن بچه های فلک زده با خود فکر میکنند که چه قهرمانانی که با زدن لایک های محکم بسان مشت محکمی بر دهان دشمن توانسته اند خوشبختی را به این سرزمین بیاورند. شاید آنروز ها دیگر سوپرمن و اسپایدرمن نباشد ، بجایش فیسبوکمن و اینستامن داشته باشیم که یک پست میگذارد یک شهر را زیرورو میکند.
ولی از همه اینها گذشته بهترین قسمت این چنین پدربزرگها ومادربزرگهایی این است که اولا میتوانند برای خودشان یک کامپیوتر دست بگیرند و ده فصل یک سریال راپشت سرهم ببینند و کار به هیچکس نداشته باشند. یا مثلا اینکه این قابلیت را دارند که با نوه شان فیفا بازی کنند . یا مثلا اینکه هیچوقت لازم نیست سرشان را گرم بکنید ، همینکه اینترنتشان نوترینو پلاس پلاس پلاس باشد خودشان شناگرهای ماهری هستند. البته نمیتوان قید داستانهایشان را زد ، داستان تعریف کردن از ملزومات سالمندیست ، ولی خب بچه ها میتوانند داستانهایشان را توی کانالشان بخوانند و برایشان استیکر لایک هم بفرستند ...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

فقط چند کلمه ...

دویست سال دیگر وقتی تاریخ الان این سرزمین را بخوانند مانند همه تاریخ های دیگر ، فقط چند کلمه میماند  ( چه خوب چه بد ) و دیگر هیچ ... 

شاید مهمترینش اینها باشند : 

انقلاب 57 - خمینی - جمهوری اسلامی - صدام - جنگ ایران و عراق - خامنه ای - رفسنجانی - خاتمی - احمدی نژاد - 88 - تحریم - برجام -فرشچیان - اصغر فرهادی - رضازاده - پروفسور سمیعی و ...


آن زمانها دیگر نه کسی اصولگرا و اصلاح طلب میشناسد ، نه کسی پراید میداند چه بود ، نه این بلندگو بدستان را کسی یادش می آید ... فقط چند اسم میماند و چند رکورد و همین ، بودن در میان این اسم ها تلاش میخواهد ، فرزانگی میخواهد ... و وقتی از دید آن روز نگاه کنیم ، چقدر دغدغه های امروزمان پوچ و بیهوده به نظر میرسد ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

عوام ...

شاید بد نباشد که فضای مدینه و کوفه و شام را از نظر عوام آنروز که چیزی از سیاست سرشان نمیشد نگاه کنیم:

پیامبر اسلام رحلت میکند ، بزرگان اقوام و در راس آنها کسی که لقب شمشیر اسلام را دارد ، همه بر این عقیده اند که برای جانشینی پیامبر باید فرد اصلح انتخاب شود و این انتخاب را باید خود مردم با انتخابات انجام دهند. پس شورای سقیفه تشکیل میدهند و یک نفر را به عنوان خلیفه اول انتخاب میکنند. تنها کسی هم که بازمانده پیامبر است و میتوانست ادعای خلافت بکند سکوت کرده و خانه نشین شده که احتمالا دلیل بر نخواستن یا نتوانستن جانشینی است یا اینکه میداند خلیفه اول اصلح تر است. خلیفه اول معاویه را در شام حاکم میکند.  بعد از خلیفه اول  شورا بلافاصله خلیفه دوم را انتخاب و منصوب میکند و از بازمانده پیامبر خبری نیست. در زمان خلیفه دوم کشورگشایی های زیادی انجام میشود که قدرت او را نشان میدهد. خلیفه دوم که میرود ، شورا باز تشکیل میشود و این دفعه از بازمانده پیامبر هم دعوت میشود که با شرطهایی که او دارد او را قبول نمیکنند و شخص دیگری را خلیفه سوم میکنند. این خلیفه معاویه را در شام قدرتمند میکند . بعد از خلیفه سوم شورا تشکیل نمیشود و بزرگان با علی (ع) بیعت میکنند و او را خلیفه میکنند. در اوایل خلافت علی (ع) با نیمی از مسلمین از جمله بازوهای اسلام (طلحه و زبیر) در جمل میجنگد که اولین باریست که مسلمین با هم میجنگند و به قولی برادر کشی میکنند. بعد از مدتی جنگ صفین به راه می افتد و معاویه قرآن بر سر نیزه میکند و ماجرای حکمیت و داوری را پیش میکشند که شخص مورد اعتماد دو طرف یعنی ابوموسی اشعری علی (ع) را از خلافت برکنار و معاویه را خلیفه میکند. علی (ع) قبول نمیکند و تفرقه بین مسلمین می افتد و خوارج به هردوی آنها کافر میشوند، ولی هچنان معاویه خلیفه است. پس از علی (ع) ، حسن (ع) قصد جنگ با معاویه را دارد ولی با اوصلح میکند و خلیفه بودنش را قبول میکند. معاویه که خلیفه است یزید را جانشین میکند و یزید هم بیعت حسین (ع) را میخواهد و چون او قبول نمیکند و به سوی کوفه برای ادعای خلافت شورش میکند او را میکشد.

این برای عوام خیلی مقبول است که یزید کسی است که خلافت به او ارث رسیده و حق او بوده و قبلی ها هم همینطور. چون هیچکس برای آنها آشکار نکرد که خانه نشینی علی (ع) به دلیل قبول شورا نبود و برای حفظ اسلام در معرض فرقه ای شدن بود. هیچکس آشکار نکرد که جنگ جمل را مسلمین بر علیه علی (ع) راه انداختند نه او. هیچکس آشکار نکرد که در صفین علی (ع) فریب معاویه را نخورد و حکمیت ابوموسی را قبول نداشت ولی تهدیدش کردند به قتل تا مجبور به پذیرفتن شد. هیچکس آشکار نکرد که فرماندهان سپاه حسن (ع) همه رشوه معاویه را قبول کردند و افرادش از لشکرش فرار کردند که برای ریخته نشدن خون باقی مسلمین مجبور به صلح شد. هیچکس آشکار نکرد که حسین (ع) بری ادعای خلافت به کوفه شورش نکرد بلکه به دعوت 18000 کوفی راهی شد.

مسئله اینست که عوامی که سیاست نمیدانستند و آگاهی نداشتند انتخاب افراد اشتباه را پشت سرهم مرتکب شدند و فریب خوردند و باعث بدترین فاجعه انسانی شدند. شاید تصمیمات الان عوام ما هم منجر به اشتباهاتی بزرگ بشود ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

مرض مفت ...

با دوستی آن طرف آبی صحبت میکردم،میگفت شما ایرانیها مرض مفت دارید!!!مدتی میشود که دارم فکر میکنم مرض مفت یعنی چه؟ تاریخ را که نگاه کردم دیدم آخرین روزهایی که ایران جزء قدرتمندان در جهان بوده بر میگردد به زمان نادر شاه و کریم خان و قبلش صفویه،آن روزها همه خاورمیانه مال ایران بوده،بهترین دانشمندان از ایران بودند،تولید علم و تکنولوژی برای جهان داشته ایم. هنوز آمریکاییها نتوانسته بودند انقلاب کنند و به فکر پیشرفت بیفتند و اروپاییها هم تازه در حال پیشرفت بودند.آن روزها برای خودمان کسی بوده ایم.( نه اینکه خدای ناکرده الان نباشیم ها،نه،الان یکجور دیگری برای خودمان کسی هستیم ) تا اینکه قاجار آمد. میگویند هرچه میکشیم همه اش زیرسر قاجار است. ولی خب قاجار هم مثل خیلی حکومتهای نالایق دوران دوهزارساله سلطنتی ایران بود که می آمدند و میرفتند و تاثیرشان چندسال بود،ولی چرا ناکامیهای قاجار هنوز از بین نرفته؟ به نظر من دلیلش فقط یک چیز است،نفت. صدو بیست سال پیش دوران قاجار اولین چاه نفت را زدند و ایرانیها یکدفعه دیدند که عجب پول مفتی دارد از زمین در می آید. پس چرا جان بکنیم حمله کنیم به کشورها و وادارشان کنیم مالیات بدهند، یا چرا به خودمان و مغزمان فشار مضاعف بیاوریم و علم و صنعت درست کنیم. نفت که هست،میخوریم بدون هیچ فشار مضاعفی.  آدمیزاد هم کلا اگر به مفت خوری افتاد دیگر نمیتواند خودش را جمع کند،تا وقتیکه سفره مفت خوریش را جمع کنند. اگر یک لحظه به ایرانیها فکر کنید میبینید هیچکس دوست ندارد کار بکند و همه فقط میخواهند پول مفت بیاید به حسابشان. همینکه اسمش مفت باشد خوب است.  حالا اگر یارانه بود اشکال ندارد،میگیریم،هرچند که چندبرابرش را توی بنزین و موادغذایی پس میگیرند،اگر سبد کالا بود اشکال ندارد،صف میشویم،هرچند که کیفیتش نسبت به قیمتش صفر است،اگر کوپن بود اشکال ندارد،میخریم،هرچند همه جنسهایش خارجی دست دهم است،اگر سیمکارت رایگان بود اشکال ندارد،حمله میکنیم،هرچند پول تماسش چند برابر سیمکارتهای غیر رایگان است. اگر کمی چشم تیزکنیم میبینیم  از آن زمانی که نفت آمده این مرض دارد مثل یک کرم داخل روده های جامعه مان برای خودش میچرخد و وقتی که نفت تمام بشود متوجه میشویم که همه مان کرم زده ایم. مثل سیبهای کرم زده ای که هیبتشان سیب است،ولی داخلشان پوک ...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

نتیجه...

هرچه فکر میکنم میبینم این دنیای ما به صورت غیرقابل قبولی نتیجه گراست،یعنی برای هر امری مهم نیست که در طول رسیدن به هدف چه کرده اید،مهم فقط اینست که به هدف رسیده اید یا نه. مثلا کسی کاری ندارد که رییس یک شرکت بزرگ در مسیری که شرکتش را بهترین شرکت دنیا کرده،چند بخت برگشته را با بیرحمی اخراج کرده یا حق چند بیچاره را خورده است ،مهم اینست که شرکتش بهترین شد، یا مثلا کسی که همه تحصیلاتش صرفا پولی بوده با کسی که تحصیلاتش در بهترین دانشگاه دولتی بوده فرقی ندارد،و اصلا برای کسی مهم نیست که یکیشان بدترین سختیهای درسی و علمی را گذرانده ولی آن یکی فقط سرش روی بالش پولهایش بوده است. این نتیجه گرایی آنجایی بدتر میشود که همه تلاشهای مسیر زندگی نادیده گرفته میشوند. مثلا کاری ندارند که یک عمر جان کنده اید و کار کرده اید،اگر فلان مقدار اندازه فلان فامیل سرمایه نداشته باشید یعنی عمرتان را به بیکارگی گذرانده اید. فقط وضع حالتان مهم است،گذشته با هرچه کرده اید مهم نیست، برای همینست که دزدها راحت میتوانند خیر و نیکوکار و بی چشم و روها راحت میتوانند نماینده مردم باشند.

 ازطرفی یکجورهایی میشود گفت این نتیجه گرایی در دستگاه خدا هم هست،مثلا یک عمر مثل پشه ای که در لیوان چای افتاده در گناه غوطه ورید (البته نه حق الناس) بعد میگویند همانا آگاه باشید که اگر این دعا را بخوانید همه گناهانتان را میشورد و میبرد بسان قابلمه ماکارونی که از روغن ها شسته میشود. یا اگر یک عمر حمایت مستضعفان را بکنید با تار مویی در فیهاخالدون جهنم فرو میروید. اینجاست که با خودم فکر میکنم یا درک من از  دنیا بد است یا عادتمان داده اند که بددرک باشیم...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

نود درجه عمودی ...

همه ما آدمها یک نوع مرضی داریم که کل عمرمان به گریبانمان چسبیده و ولمان نمیکند، آنهم مرض گیردادن است،که بسته به زمان،مکان یا شخص خاصی

یکدفعه عود میکند.  بلا استثنا همه مان هم داریم فقط درصدش فرق میکند،کوچک و بزرگ هم ندارد. مثل دی اکسید کربن همه جا پخش است.

 پدر سه ساعت جلوی تلویزیونی که راز بقا پخش میکند خواب است،تا پسر می آید فوتبال را بزند بیدار میشود و میگوید : ما از دست این فوتبال نباید توی این خونه آسایش داشته باشیم. 

سگ پاکوتاه  خانگی همه جا را بهم ریخته مادر قربان صدقه اش میرود،ولی به پسرش که نصف یک لنگه جورابش از در کمد زده بیرون میگوید :صبح تا شب من بروبم بسابم آقا بیاد خونه همه جا رو بکنه زباله دونی.

یقه شوهر از 90 درجه عمودی شده 70 درجه ،خانم یکساعت میگوید مثل کولی ها شدی  ولی به پدرش که با پیژامه و رکابی دوساعت رفته سرکوچه نان بگیرد میگوید : فدات شم که شکل بردپیتی.

رییس اداره چهارشنبه بعدازظهر مهر تایید را میزند پای پرونده ای که سه طبقه اضافه ساخته و نصف کوچه را گرفته،ولی شنبه صبح (که از مزخرفترین زمانهای هفته است) برای دستشویی یک متری یک خانه کلنگی جریمه میبرد.

آقای مسافر پول خرد ندارد و کرایه پانصد تومنی را هزارتومن میدهد،راننده بیست دقیقه درحالت وارونه و قفل فرمان بدست جروبحث میکند،ولی خانم مسافر برای همان کرایه تراول صدهزارتومنی میدهد و راننده تا ریال آخر برایش خرد میکند.

خانم مهمانی خانه پدرش که میرود کلا mute میشود،ولی وقتی خانه پدرشوهر میرود از گل های قالی هم اشکال میگیرد.


اینکه چرا اینطور هستیم را نمیدانم اما اینکه چطور میشود اینطور نبود را باید تمرین کنیم تا قبول کنیم هرچیزی فقط در نظر ما درست نیست،شاید روشهای مردم برای زندگی متفاوت باشد و برای خودشان کاملا درست،لازم نیس حتما ما خوشمان بیاید...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

متعجب ...

اگر زاویه دیدمان را کمی کج کنیم و به این فکر کنیم که خارجیهایی که می آیند ایران از دیدن چه چیزهایی تعجب میکنند ، شاید خودمان چند برابر آنها تعجب کنیم . ( اصولا اینکه ایرانیهایی که میروند خارج از دیدن چه چیز تعجب میکنند ، قابل شمارش و قابل بحث نیست.  بیشتر باید دید از چه چیز تعجب نمیکنند. بنظرم به غیر از این مورد که آنها هم مثل ما دو دست و دو پا و دو گوش و یک کله و یک دهان دارند ، دوسه مورد دیگر بیشتر پیدا نشود که از آن تعجب نکنیم. ) بهرحال این خارجیها (که بیچاره ها ، خارجیهایشان ما هستیم ) می آیند  ایران چند نفر خارجی ببینند  ولی از بس تعجب میکنند قیافه هاشان روی حالت تعجب میماند و بعضی وقتها مجبور میشوید بهشان تذکر دهید که تم صورتشان را عوض کنند.چند وقت پیش یکی از همین قیافه ها البته ورژن ژاپنی اش را دیدم. پرسیدم چرا سوزن حالت تعجبش گیر کرده؟ ( بعد از کلی حرف زدن و ایما و اشاره و شکلک درآوردن توانست موارد تعجبش را یکی یکی به عرض برساند. )  حتما میپرسید مثلا از چه چیز تعجب میکنند؟  ( اگر هم نمیپرسید اشکال ندارد خودم میگویم. ) مثلا از رانندگیمان که نمیشود یک نفرمان یک خیابان را از اول تا آخر مستقیم برود. یا از سرعت گیرهایمان که اگر نباشند مصرف کمک فنر در کشور نصف میشود. یا مثلا از ماشین هایمان که کلا  همه شان شکل قوطی هستند ، فقط بعضیهاشان موقع ساخت نصفه کاره رها شده اند که بهشان میگویند وانت. یا مثلا از کارمندهای اداره جاتمان که پیشفرضشان روی اسکرین سیور (screen saver)  است و اگر تکانشان ندهید و بیدارشان نکنید کاری برایتان راه نمی اندازند. یا مثلا ازینکه اگر دهان آدم ها کونتور حرف مفت داشت ، کنتورهای ایرانی ها همه سوخته بود. یا مثلا ازینکه پنجشنبه عصر همه دارند توی جاده میروند ، جمعه عصر هم  همه دارند از همان جاده برمیگردند. یا مثلا چرا ایرانیها وقتی خارجی میبینند دورش جمع میشوند و یک چیزهایی به فارسی بلغور میکنند و همه باهم میخندند و وقتی فرد خارجی هم میخندد آنها بیشتر ذوق میکنند و روده برمیشوند از خنده. یا مثلا چطوری میشود آدم شلوار کردی و دمپایی و پیراهن یقه باز بپوشد بعد به تیپ توریست ها گیر بدهد که مثل امل ها آمده بیرون. 

در روز عروسی ام یک جفت دختر و پسر بوسنیایی ( ایرینا و وویا ) مهمان خانه مان بودند و چیزهایی دیدند که غلظت تعجب خونشان را خیلی زیاد کرد . این خارجیها برعکس ما ( که درگیر برج ها و ماشین های باحالشان هستیم ) وقتی میروند خارج بیشتر دوست دارند که درباره سنت ها و چیزهای عجیب غریب آنجا ببینند و تعجب کنند. ایرینا و وویا هم صاف آمده بودند وسط یک مجلس خانگی ایرانی و تعجب دان بدنشان دیگر جا نداشت. مثلا تعجب ازینکه چرا در مجلس مردانه صدای آهنگ تک تک سلولهای مغز را به فنا میدهد ولی همه دوتا دوتا نشسته اند و در گوش هم دارند کابینه رئیس جمهور را تحلیل میکنند.یا تعجب ازینکه چطور ایرانیها میتوانند یک دیس میوه بخورند و بدون حتی یک آخ کوچک یک دیس هم شام بخورند. یا تعجب از اینکه چرا در مجلس زنانه همه چادر رنگی به سر نشسته اند ولی هی به مهمان خارجی میگویند : take off your scarf . یا مثلا چطور میشود که 20 تا ماشین همه خیابانهای شهر را دور بزنند و آلودگی صوتی ایجاد کنند و ترافیک درست کنند و آخرش هم بگویند که " توی این شهر نمیشه یکم راحت بود!! "


اگر بخواهم تمام موارد تعجب زا را بشماریم عددمان از عدد اختلاس ها هم بالاتر میرود.فقط باید خدارا شکر کنیم که خودمان حواسمان نیست و هیچ تعجبی نمیکنیم ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

خود کرده را تدبیر ....

رضا از غیرمعمولیترین آدمهای دنیا بود ، یک کلمه حرف حساب نمیزد ، عجیبترین شوخیها را میکرد ، روی ماست سس میریخت و میخورد ، ولی هر شش ماه یکبار یک جمله قصار میگفت که بنیان های زندگی را می تکاند. من فقط یک جمله قصارش را درک کردم : "  اگه جایی خاسی زیرآبی بری و یه لحظه با خودت فکر کردی که نکنه آخرش خراب بشه ، مطمئن باش آخرش خراب میشه . " ایها الخوانندگان ، این جمله را به گوش جان بسپارید و در ذهن ملکه کنید که خاطره ای بس ناگوار از آن دارم :

در دوران سربازی جمعه روزی افسرنگهبان بودم (  افسر نگهبان موجودیست که فرمانده اش به او دستور میدهد که بیست و چهارساعت مواظب باشد باقی نگهبان ها نخوابند ، ولی نه تنها مواظب نیست بلکه خودش هم میخوابد  ) برعکس پنجشنبه ، جمعه بدترین روز نگهبانیست ، هم روز تعطیلت رفته هم فردایش تعطیل نیست و بدتر از همه اینکه شنبه صبح اول وقت بعد از 24 ساعت خدمت مقدس باید بروی رژه نظامی . و این رژه برای من مثل شکنجه های زندان " گوانتانامو " یا همان " اوین " خودمان بود. پس از کلنجار رفتن با وجدان آگاه  و فشار مستمر بر مخچه محترم و آنالیز الگوریتم های "مایکل اسکوفیلدی" و بررسی زیرساخت زمینه های اکوسیستم خوابگاه پادگان به این نتیجه رسیدم که باید دست در کمر بگیرم و آه جانسوز سردهم.  لحظه ای گفتم نکند آخرش خراب شود؟ یاد حرف رضا افتادم ، ولی حیف که جوانان را خیره سری بر باد میدهد.بعد از نماز صبح مثل کسانی که خدا به کمرشان زده است آه از نهاد برآوردم که آمبولانس !!! آمبولانس آمد و طی یک حرکت سریع و فوق اورژانسی یک ساعتی  مرا به درمانگاه پادگان برد. اینجا بود که فهمیدم دچار یک اشتباه محاسباتی شدید شده ام. ساعت هفت بود و بوق رژه ساعت هشت فراخوان میکرد. بعد از چند دقیقه کج و معوج کردن لب و لوچه و آخ گفتن پیاپی سربازی آمد که بهش میگفتند دکتر. از آن دکترهایی که سبیل مشکی بزرگ دارند و دندانهایشان زرد است و خنده شان صدای " زامبی " میدهد. همچنین آخر تخصصشان تشخیص سرنگ رگی از سرنگ عضله ایست.هرچه نگاهش میکردم مثل " فری کج دست " محله قدیمی خودمان بود . پرسید : چی شده؟ گفتم : "عضلاتم گرفته ، به استراحت نیاز دارم." گفت : "اینجا جای استراحت نداریم."

پیامد اول : بعضی وقتها هنوز صدای انکرالاصواتش را میشنوم. از آن صداهایی که تا میشنوی گوشت چرک میکند . داد زد : " سربااااااز ، اون آمپول شل کننده رو بیار. " و با لبخندی شیطانی رو به من گفت بخواب ... هنوز نفهمیدم چرا سرعت آمپول زنیشان برعکس آمبولانسشان است. آمپول خورده و دردکشید و شل شده همه اش روی هم 10 دقیقه گذشته بود. یکیشان آمد گفت خوبی؟ اگر میگفتم بله ، میشدم آمپول خورده رژه رفته ، گفتم نه . گفت " این آمپول چینی ها بدرد نمیخوره ازون خارجیا میزنم " . و چنین بود که دوباره زد ، دوباره زدنی ... گفتم بخوابم شاید دست از سرم بردارندو بیخیال شل کردن این عضله های ما بشوند. (اصولا من از آن دسته آدمهایی هستم که تا اراده خواب میکنم به مرحله عمیقش میروم و اصولا خوابم پادشاه یکم تا ششم ندارد و از پادشاه هفتم شروع میشود) ساعت 9 بیدار شدم و دیدم که یکطرفم شل تر از طرف دیگرم است. پرسیدم چرا اینطوریست؟ گفتند یک سرباز تازه کار داشتیم تا حالا آمپول نزده بود ، گفتیم حالا که خوابی یکی بهت بزند دستش راه بیفتد !!!! ( یادم است درهلال احمر ما اینجور تست ها را روی بادمجان میکردیم !! )

پیامد دوم : لنگ لنگان مثل کسی که یک پایش کوتاهتر است از درمانگاه آمدم بیرون ، با هرقدمی دردی از نیم تنه به مغز میرفت و می آمد. خودم را توجیه میکردم که حداقلش رژه نرفته بودم.  اولین موجود زنده ای را که دیدم سربازی بود که از شدت سرما توی صورتش فقط دوسوراخ چشم بود و یک دهان . و مثل "پیچک" به خودش پیچیده بود.  احوال رژه صبح را پرسیدم. گفت " امروز خیلی سرد بود ، فرماندهی رژه را تعطیل کرد... " ( درختی در آن نزدیکی بود ، دستی بر کمر و دستی بر درخت ... )

پیامد سوم : همزمان لعنت گویی دنیا ، نزدیک دو کیلومتر پیاده روی کردم تا به محل خدمت پیش رئیس قسمتم رسیدم . گفت چرا هنوز اینجایی؟ گفتم کجا باشم؟ گفت فرماندهی اعلام کرد هرکس دیروز نگهبان بوده امروز برود مرخصی ... لحظه ای فکر کردم دنیا روی خوش نشان داده ، چشمم برقی زد و همینکه رفتم با احترام یک گودبای جانانه بدهم ، رئیس ( که به گفته خودش عمه هم نداشت ) دستور داد حالا که هستی تا ساعت 4 باش کار بسیار داریم ....

اضافه گفتار : ایهاالخوانندگان ، بر شما باد که یا نقشه نکشید ، یا اگر کشیدید دودل نشوید ، باشد که زیرآبی روندگان خوبی درآیید ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی