بعضی وقتها میخواهم یک رفیقی میداشتم که بعد مدتها نظاره گری کارهایم سربزنگاه که داشتم تصمیم اشتباهی میگرفتم ، می آمد و میگفت : رفیق ، کلاهتو قاضی کن ببین چند مرده حلاجی !

حالا میگویم چرا! خودم هم بلدم به خودم بگویم ولی مثل خیلی های دیگر از خودم حرف شنوی ندارم ، نمیتوانم چیزی را که خودم به خودم میگویم قبول بکنم ، مثلا همه میگویند که ساعتت را جلو ببر تا همیشه از کارهایت جلو باشی ولی منکه میدانم خودم ساعتم را جلو برده ام همیشه بیشتر دیرم میشود.ما اینجور وقتها یک کسی را میخواهیم که بدون اینکه خودمان بهش گوشزد کنیم خودش بیاید و کاری برایمان بکند و بهمان هم نگوید که چه کرده . یا حرفی بزند برایمان که اندازه یک زندگی ارزش داشته باشد ، ازآن حرفهای پرمعنایی که توی این فیلم ها به هم میگویند ، الآن طوری شده است که از این حرفهای معناگرایی هم که توی فیسبوک و پلاس پخش میکنند ککمان هم نمیگزد و فقط رد میشویم ! کلا حرفها برایمان بی تاثیر شده ! اینجاست که میگویم یک رفیقی را میخواهم که حساب شده در یک زمان خاص بیاید بگوید : کجای کاری؟!