هر جانوری وقتی که روزگارش خوب بچرخد و خوشش بگذرد شروع میکند به خوردن و ملق زدن ، اینقدر میخورد تا اینکه یک جاییش بزرگ میشود ، مثلا مورچه ها وقتی قندان را پیدا کنند و  زیادی خوش به حال شوند و بخواهند دست از تلاش تابستانه برای ذخیره زمستانه بردارند کله شان بزرگ میشود (آن یک سوم جلویی بدنشان) ، البته بگذریم از آن مورچه های سیاه شاسی بلند که ارتفاعشان زیاد میشود . یا مثلا پشه ها وقتی یک شب تاریک و یک دست بیرون از پتو گیر بیاورند آنقدر میخورند تا کل هیکلشان که همان شکمشان هم میشود بشود چند برابر کله شان ، آنقدر که وقتی نیششان را در آوردند از توی گوشتمان حال ندارند تکان بخورند و فرار کنند . اما ما آدمها چه؟

ماها وقتی زیادی روزگار بهمان بسازد دماغمان بزرگ میشود یا به قولی چاقی دماغ میگیریم . برای همین هی از هم میپرسیم "دماغت چاقه؟" وقتی یکیمان هم دماغش چاق میشود اول خودش میفهمد که بینی بزرگی پیدا کرده ، پس دچار خودبزرگ بینی میشود و همیشه و همه جا بینی اش را Bold میبیند . البته همه ازین دماغ چاق خوششان نمی آید و میروند چسبی میچسبانند رویش ، آنهایی هم که عینکی باشند هم چون با این معضل عینکشان دو سه سانتی میرود بالا مجبورند فرم عینکشان را عوض کنند تا شیشه هایی بخورد به اندازه نیمرخشان ... هنوز کسی را ندیده ام که بتواند مانع این شود که در روزگار خوش چاق شود ولی بعضی هستند که توانسته اند جایش را عوض کنند. اینها وقتی خیلی خوشی میزند زیر دلشان به جای اینکه دماغشان بزرگ شود ، زیر سرشان بلند میشود و الباقی قضایا . دراینجاست که شاعر میگوید : بینی نشود بزرگ جز با دل خوش ...


,,,