در زندگی همه ماها همیشه هستند آدمهای رهگذری که می آیند ، خاطره میسازند و میروند. بعضی ها نقششان میشود تاثیر گذار و پررنگ ، بعضی ها میشود زود فراموش شو و کمرنگ. این خاطراتی هم که میسازند بالاخره یک روزی فراموش میشوند. ولی بعضی عادت ها برایمان میماند که کمتر کسی آنها را دارد و خود ما هم نمیفهمیم که اثر یک شخص فراموش شده است. مثل کسی که عادت دارد همیشه در خانه اش عود روشن باشد. یا کسی که عادت دارد هرروزصبح یک آهنگ خاص گوش دهد ، یا کسی که عادت دارد همیشه کفشهای آل استار بپوشد. یا کسی که عادت دارد موقع خواب همه برق های اتاقش روشن باشد. یا کسی که عادت دارد همه روان نویسهایش فونیکس باشد. یا کسی که عادت دارد دو لیوان و نصفی آب قبل از خواب بخورد.همه اینها عادت هاییست که وقتی آن آدم نقشش پررنگ بوده به خاطر او گرفته ایم و رویمان مانده و شاید تا آخر هم بماند بدون اینکه بدانیم در پس زمینه ذهنمان و در ناخودآگاهمان ، یاد این آدم با هرتکرار این عادت ، زنده میشود. بعد تعجب میکنیم وقتی که یک شب وسطهای خواب یکدفعه خواب آن آدم کمرنگ شده را میبینیم و با خودمان میگوییم این آدم خیلی وقت است که کمرنگ یا شاید بیرنگ شده ، من حتی درباره اش فکر هم نگرده ام پس چرا خوابش را میبینم؟ غافل از اینکه این آدم در وجود ما زنده است، مثل روز اول ، با هربار تکرار عادت ، تکرارش میکنیم ، فقط ذهنمان یادگرفته که او رابرای ما آشکار نکند...

پ ن : این موضوع خلاصی ندارد ، مگر اینکه عادتهایمان را بشناسیم و تغییرش دهیم. مگر اینکه ازین عادتها بدمان نیاید. بالاخره هرچه باشد ما با همین عادتهاست که شناخته میشویم و از بقیه متمایزیم...