وبلاگ شخصی حسین حسینی

کله سحر ...

خیلی شنیده ایم که میگویند: " فلانی شب زودمیخوابه ، مث مرغ میمونه "

باز هم خیلی شنیده ایم که میگویند: " فلانی تا نصفه شب بیداره ، مث جغد میمونه "

* من حدس میزنم که وقتی ادیسون کمر همت بست و برق را اختراع کرد این دوجمله هم اختراع شدند. چون تا قبل از آن هیچ بنی بشری را پیدا نمیکردید که با چراغ زنبوری یا علاءالدین تا نصفه شب بیدار بماند و همه سر شب مثل مرغ میخوابیدند. 

یعنی در گذر زمان اگر خشک شدن علف های روی زمین گردن زرافه ها را دراز کرد و اگر کم شدن آب برکه ها قورباغه ها را دوزیست کرد ، میتوان گفت اختراع برق آدم ها را تبدیل کرد به جغدهای گنده ایستاده . که مثل جغد باهوشند ، مثل جغد خوب دقت میکنند و تنها تفاوتشان با جغد این است که جغد گردنش 360 درجه میچرخد !!!!

* اما ، اما ازآنجا که  در مملکت ما همه چیز یک طور دیگریست اینجا هم یک طور دیگریست. یعنی فقط برق نیست که مردم را جغد میکند : بلکه شیفت نگهبانی شب کار هست ، گریه به درگاه باریتعالی برای قطع نشدن یارانه ها هست ، شمردن تعداد صفر فیش های حقوقی هست ، تحلیل حرف های رئیس جمهور پیشین هست و البته طرح مکالمه " آبی مغزپسته ای رایگان ایرانسل از نصفه های شب تا دم دمای سحر " هست ، طرح اینترنت رایگان از ساعت 3 تا 7 صبح " هرچی میخوای دانلود کن "  هست ، امتحان های " یک شب بخون یک 20 بگیر " دانشگاه هست ، زذن اتک (attack) گروهی به صورت شبیخون گاز انبری به کلن (clan) رقیب هست ، فعالیت شبانه کانال های تلگرام هست . در قدیم ها هم که سیر کنیم کپی زدن کامل گام به گام بود ، آتاری و سگا بود ، کتاب های هری پاتر بود ، و یک چیزهایی هم بود به اسم " یاهو مسنجر " و " اینترنت دیال آپ " که ترکیب این دو با هم جغدهایی اوریجینال میساخت.

* این روزها خیلی ها به صورت بازه ای جغد میشوند ، مثل جغدهای فوتبالی ، جغدهای والیبالی ، جغدهای شاعر ، جغدهای سریالی ، جغدهای عشقولانه ای ، جغدهای تلگرامی ، جغدهای کش آف کلنزی . البته بعضی ها هم که به این جغد بودن عادت کرده اند به هر چیزی میچسبند تا جغدیت خود را حفظ کنند. مورد داشته ایم که جام جهانی و جام ملت های اروپا که تمام شده از سر عادت تمام شبکه های فوتبال را در آن بشقاب های ممنوعه جستجو میکند و  هر شب لیگ برتر گینه بی سائو را دنبال میکند و با خنده هایشان میخندد و با گریه هایشان می گرید و با تحلیل های بین نیمه شان ناسزا را میکشد به زبان الکن گینه بی سائویی. 

* یک عده هم هستند که اصطلاحا به آنها میگویند " برنامه نویس " . اینها جغد بودن را انتخاب میکنند و به آن افتخار میکنند. (لطفا با اینها کاری نداشته باشید!! خودشان قبول دارند خیلی بدبخت هستند ! )

* خلاصه حرف اینکه مردم جغد شده اند و دارند زمان دقیق " کله سحر " را همینطور میبرند عقب بدون اینکه خودشان بدانند. میبینم سال های آینده را که هرکس ساعت 10 صبح از خواب بیدار شود و برود دنبال کارش بگویند : " فلانی صبح بیدارمیشه ، مث آدمیزاد میمونه "

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

عرض شانه ....

یک ضرب المثلی داریم میگوید: فاصله دهان و گوش چهارانگشته,ورژن امروزیش این میشود:فاصله دهان و گوش ۴.٨ اینچ اکسپریا یا ۵ سامسونگه.
 آن قدیم ها زمانیکه گراهام بل تلفن میساخت,دودستگیره جداگانه برایش ساخته بود که یکی را جلوی دهان میگرفتند یکی را جلوی گوش . بعدها سازندگان این دو دستگیره را یکی کردند و اسمش را گذاشتند گوشی تلفن که همه یک خصوصیت واحد داشت : اینکه فاصله گوش تا دهانش ثابت بود. ولی موبایل چه؟اول که آمد بزرگتر از اندازه کله آدم بود,خواستند کوچکش کنند,آنقدر کردند که شد اندازه دماغ (شما ترجیحا یک دماغ نقلی سربالای کوچک را در نظر بگیرید) که معلوم نبود گوشی را باید جلوی گوش نگه داشت یا جلوی دهان,جلوی هرکدام که بود به آن یکی فشار می آمد. دوباره شروع کردند به بزرگ کردن و نتیجه این است که میبینید. شش اینچی هایی که اولا یک دستی نمیتوان گرفت و باید دودستی نگهش داشت وگرنه ممکن است دومیلیونت بخورد زمین و دیگر بلند نشود,اگر هم نخواهی حرفهای دلت را به مخاطبت داد بزنی و میکروفون پایینش را جلوی دهانت بگیری , بلندگوی بالایش از سرت میزند بیرون و هر بلندقدتری میتواند حرفهای دل مخاطبت را بشنود. به شخصه کسی را دیده بودم که روی تبلتش قرآن play کرده بود و تبلت را گذاشته بود روی سرش,چشمانش را بسته بود و حسابی معنوی شده بود. ازش پرسیدم چرا روی سرت؟خب داخل جیبت هم همانقدر معنوی بودها!!!!! گف تو نداری نمیدانی,وقتی روی سر باشد صوت قرآن به اندازه عرض شانه از بالا به پایین به من وارد میشود,یکجوری که حس میکنی واقعا دارد بهت وحی میشود. خدابیامرز گراهام,عقلش به اینجاها دیگر نمیرسید.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

سردار ...

در لابه لای داستانهای شاهنامه سرداری هست که پابه پای رستم درهمه جنگها حضور دارد وفرمانده قسمتی از لشگر است. سرداری به نام.توس . پادشاه زمان , لطف کیانی خود را به او میرساند و شهری برایش میسازد و او را حاکم آن شهر میکند,شهری که بزرگان بنام شهر توس میشناسندش. کاری به این ندارم که پهلوانیهای توس برای ایران زمین تا چه حد بود, نکته اینجاست که پس از گذشت هزاران سال وقتی که ایرانیان را شک.برداشته که اصلا رستمی بوده یا نه ,, وقتی نام اکثر شهرها و کشورها هزاربار تغییر کرده, هنوز اسم آن شهر طوس مانده ... هنوز در ضمیرناخوآگاه مردمان آن شهر یاد یک سردار بزرگ هست که از بین نمیرود . ازین مردان بزرگ کم.پیدا میشود ....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین حسینی

ناودان ...

ما ایرانیها مثل ناودان میمانیم ، یا از این سر پشت بام داریم می افتیم یا از آن سر!!! کلا سر پشت بام هستیم . نمیتوانیم وسط یک کاری باشیم. آدمیزاد هم یک ذاتی دارد وقتی حالت ناودان به خودش گرفت نمیتواند چیز درست حسابی از خودش بروزدهد ، مثل ناودان که همراه آبهایی که میبرد آشغال ها را هم میبرد ، آدمیزاد هم وقتی به افراط و تفریط افتاد بیشتر آشغال بر میگرداند تا محتویات درست و حسابی ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین حسینی

سوسیس ...

الف- آیا نمیداند ما امتی هستیم که یک قرن است مثل موشی در خمره بدبختی افتاده ایم؟ خدا را میگویم. اگر میداند چرا هر روز گرمترش میکند؟ ( مثل این دانشجوهایی که میخواهند سوسیس سرخ کنند  ) هی زیر ما را زیاد میکند بلکه بپزیم . ولی ما همان امتی که گفتم هستیم و این گرماها تازه سرحالمان می آورد که برایش جک هم بسازیم. 

ب- از خانه آمدم بیرون همینطور که توی کوچه راه میرفتم گرما داشت از کف پاهایم میرفت تو و از کله و دهانم خارج میشد. حس لوله کتری بهم دست داد که از پایین بخار میرود و از بالا بخار میدهد. با این فرق که ما بخار نمیکنیم و فقط گرما داریم.

پ-حالا که روزه هم هستیم و شده ایم مثل یک رولت گوشت استوانه ای توخالی . فقط میترسم اگر کبریت جلوی دهنم بگیرم یک دفعه گر بگیرم و بشوم لوله آتشین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین حسینی

مثل شطرنج ...

ما آدمها خیلی وقتها نمیدانیم که یک کار کوچکمان چطور میتواند کل مسیر زندگیمان را عوض کند ، در عوض چندسال بعدش که نگاه میکنیم میبینیم چقدر راه را متفاوت رفته ایم ... همین خود من ... یادم است سال کنکور کارشناسی موقع ثبت نام فراموش کردم که تیک انتخاب دانشگاه مالک اشتر شاهین شهر اصفهان را بزنم ... که اگر میزدم حتما قبول میشدم ... بعد اصلا کاشان نمی آمدم ... اصلا مهندس کامپیوتر نمیشدم ... ازدواج و زندگی و باقی چیزها هم همینطور در ادامه ... واقعا که فراموش کردن زدن یک تیک در یک فرم چقدر زندگی را عوض میکند ... کارهای بزرگتر که جای خود را دارد ... نمیشود هم مثل شطرنج نشست برای هرکار کوچکی تا 100 مرحله بعدش را فکر کرد که به نتیجه خوب میرسد یا نه ... پس باید بگذاری برود هرجا که میخواهد برود ... 

پ ن : ولی یک چیزی را مطمئنم ... اگر هر طور دیگری زندگی کرده بودم و هرطور دیگری انتخاب ، بازهم همینجا داشتم مطلب مینوشتم ... بعضی چیزها هست که جزء ذاتی ماست ... بدون آنها تعریف نمیشویم ... نوشتن هم برای من این مصداق را دارد ... دور میشوم ولی قطع نه ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین حسینی

فلاپی ...

ماها کلا عادت داریم وقتی که یک چیزی یادگرفتیم و پیش خودمان حس کردیم که مثلا حرفه ای شده ایم دیگر ادامه اش نمی دهیم . میبوسیم میگذاریم کنار . خیلی چیزها هست که این بلا به سرش می آید، از حساب کتاب ریاضی گرفته که فکر میکنیم چون بلدیم دیگر نباید ذهنی حساب کرد و ماشین حساب را برای اینجاها ساخته اند ، تا ورزش و هنر و خلاصه همه چیز . ولی اینجا دقیقا همان نقطه ایست که روزگار یک خنده شیطانی به سبک یوهاهاهاها در جهت مسخره کردنمان میکند و ذهن همیشه فعال و همراهمان هم که همیشه معادلات چندمجهولی و دیوان سعدی را حفظ میکرد ، شروع میکند لحظه به لحظه خنگ تر شدن و حافظه اش را میکند به اندازه یک فلاپی ...! بعدا که برمیگردیم و میخواهیم همان کار را با افتخار تمام و نشان دادن حرفه ای بودن به رخ کسی بکشیم به اندازه فقط چند کیلوبایت از این فلاپی درمی آید و تحویل ما میشود ...

این را وقتی فهمیدم که خواستم چند بیت از شاهنامه را مثل قدیمها روان بخوانم و کیفش را ببرم ، هرکاری کردم دیدم نمیشود ، ترسیدم رفتم سراغ خواندن یک شعری که همیشه فکر میکردم بلدم ، آن هم نشد ، بیشتر ترسیدم رفتم سراغ بازی شاهزاده ایرانی که قبلا به چه سرعتی مرحله هایش را میرفتم،دیدم این هم نمیشود. حالا هم میترسم که کارهای فراموش شده را تکرار کنم هم میترسم که بگذارم همینطور فراموش شوند،چیزی که الآن ذهنم را مشغول کرده اینست که آن چند سال تمرینات جودو و رزمی کاری که قبل از دانشگاه رفته بودم و همیشه هم برای دعوا رویش حساب میکردم هم جزء همین هاییست که فقط چند کیلو بایت خاطراتش برایم مانده است یا نه؟....


,,
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

پیتزای سبزیجات ...

به فاطمه میگویم: " استاد داده کاوی هم مقاله میخواد این ترم " ، یک دقیقه ای در سکوت به لپتاپ خیره میشوم و دوباره به فاطمه میگویم : "باید یه بار هم بریم پیتزای سبزیجات بخوریم..." ، با نگاه معناداری میفهماند که مقاله داده کاوی چه ربطی به پیتزای سبزیجات داشت؟ او نمیداند ولی من میدانم که ربط دارد :

به فاطمه میگویم: " استاد داده کاوی هم مقاله میخواد این ترم " و در فکر فرو میروم که آیا بنشینم یک مقاله خوب در بیاورم یا مثل پایگاه داده پیشرفته صرفا یک مقاله مروری باشد؟این استادها هم که بیشتر از یک مقاله مروری نمیخواهند که ، کلا این سیستم آموزشی مشکل دار ماست که دانشجو باید تحقیق بیاورد ولی نداند که تحقیقش چیست،این وزیر آموزش و پرورش جدید هم به نظر قدرت تغییر به این بزرگی در سیستم آموزشی را ندارد ، باز بهتر از وزارت ورزش است که هرکس که بیکار بود را میگزارند آنجا ، مثل معلم های بیکاری که در ابتدایی و راهنمایی داشتیم و میگذاشتنشان معلم پرورشی و ورزش ، هیچ آموزش ورزشی در کار نبود و همیشه هم فقط فوتبال میکردیم ، فوتبال ها یادش بخیر ... راستی کی جام جهانی شروع میشود؟فک کنم یکسالی مانده ، ایران هم هست ، ایران که خیلی وقت است فقط برای بودن شرکت میکند نه پیروزی ، بهترین بازیهایی که توی ذهنم مانده همان مساوی دو بر دو با استرالیا با گل خدادعزیزی بود ، چقدر خوشحال بودیم آن روزها ، یادم نمی آید دیگر مثل آن روز و آن برد خوشحال شده باشم ، خیلی وقت است که آنقدرها خوشحالی نکرده ام که سالها بعد هم یادم بماند خوشحالیم را ، شاید باید بستنی بخورم، چون میگویند بستنی نشاط آور است ، ازین بستنی های زعفرانی که رویش خامه دارد فکر کنم بیشتر از همه شادی آور باشد ، البته بستنی میهن هم هست همان که آن گوساله در تبلیغش میخورد و خوشحال میشد ، شاید هم برای همین باشد که مردم وقتی گوشت میخورند خوشحال میشوند چون گاو و گوساله شان خوشحال بوده از قبل ، ولی منکه زیاد گوشت دوست ندارم ، از بچگی هم دوست نداشتم ، بادمجان هم دوست ندارم ، فاطمه میگوید چرا دوست نداری؟! خب ندارم ، اینکه چیزی نیست پسرعمه ام یک زمانی گوجه دوست نداشت ، نه املت ، نه سالاد ، نه پخته شده کنار غذا ، نه کبابی ! آن روزها اگر پیتزای سبزیجات هم که گوجه دارد وجود داشت او دوست نمیداشت ، پیتزای سبزیجات هم برای خودش حکایتی ست ، فکر کن پر از فلفل دلمه و تره و ریحان و جعفری و ترب و اینها باشد ، ازبس سبزی دارد فکر نکنم مزه پیتزا بدهد اصلا ، باید یکبار امتحانش کنم ببینم واقعا چه مزه ای میدهد . به فاطمه میگویم : "باید یه بار هم بریم پیتزای سبزیجات بخوریم..." ، با نگاه معناداری میفهماند که مقاله داده کاوی چه ربطی به پیتزای سبزیجات داشت؟ او نمیداند ولی من میدانم که ربط دارد ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین حسینی

گوگل ...

دنبال یک شغل میگردم که استخدام سی ساله بکنند تا خیالم راحت باشد و بروم سراغ بقیه کارهایم ، حقوقش هم ماهی 4-5 میلیون باشد بس است ، ساعت کاری هم از 9 صبح شروع شود تا 12 (چون بالاخره ناهار را باید در جمع صمیمی با خانواده خورد) و عصر هم از 5 باشد تا 8 (زودترا ز 5 که آدم سنگین ناهار است و دلش به کار نمیرود ، شب هم باز باید زود رفت در جمع صمیمی خانواده و تفریحات سالم کرد) ، کارش هم طوری باشد که بنشینم پای اینترنت و جستجو کنم برای پیداکردن ایده های جدید و گاهی هم شاید گپ زدن با دوستان ، بالاخره هرچه باشد آدم خسته میشود از اینکه همه اش کار کند و باید مثل گوگل فرصت چُرت یا تفریحی هم داد به کارمندان . اگر مدیرعاملش راضی شود که ساعات کاری را در خانه به صورت دورکاری بگذرانم وگرنه داخل شرکت باید وسایل رفاه مانند قهوه همیشه حاضر ، ازین هدفون های بزرگ که میگذاری روی سرت کُلِ کله ات را میگیرد ، یک صفحه نمایش کاملا لمسی برای ارائه مطالب در جلسه ، اینترنت نامحدود با سرعت دانلود بالا ، صندلیهای راحتی برای وقت استراحت و منشی و کارمندان جذاب داشته باشد . از لحاظ مرتبه پُستی هم باید طوری باشد که بعد یکسال بشوم معاون و بعد دوسال بشوم مدیرعامل شرکت .بعد به عنوان هدیه سال نو یک سورفیس پرو (surface pro) بدهند بگویند برو حالش را ببر . از مواردی که خیلی رویش حساسم این است که ساعات کاری شرکت باید مشخص باشد و دقیق ، هرج و مرج نداشته باشد ، میخواهیم کار کنیم و پیشرفت نیامده ایم که وقت هدر دهیم که. شرکت باید در هر کشور و شهر و روستا یک سوئیت داشته باشد تا وقتی خواست به صورت تشویقی اعضایش را بفرستد مسافرت مثلا آنتالیا بیخانمان نشوند آنجا . مدیرعامل باید کاریزماتیک باشد ، از این مدیرعامل هایی که نمیدانند چه کاری از آدم میخواهند بدم می آید،باید قدرت و صلابت داشته باشد ولی نباید هم عقده ای باشد ، مثلا صبح که نشسته ایم صبحانه میخوریم داخل شرکت هی نگوید بروید سرکارتان ، خب میرویم خب ، بگذار لقمه از حلقمان پایین برود بعد . بعد شرکت باید در جشنواره های خارجی و داخلی شرکت کرده و من هم به عنوان نیروی نمونه باید پایه ثابت این جشنواره ها باشم . مورد آخری که به ذهنم میرسد این است که شرکت باید به تعداد یک دهم کارکنانش دستشویی داشته باشد تا کارکنانش مثل آدمهایی نباشند که انگار توی متروی ترمینال جنوب از 23 طرف بهشان فشار می آید ، صورتشان سرخ شده و منتظر باشند تا قبلی بیاید بیرون . اگر کسی این شغل را سراغ داشت خبرم دهد قول میدهم وقتی مدیرعامل شدم خودم بیاورمش داخل همان شرکت ...
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
حسین حسینی

خود بزرگ بینی ...

هر جانوری وقتی که روزگارش خوب بچرخد و خوشش بگذرد شروع میکند به خوردن و ملق زدن ، اینقدر میخورد تا اینکه یک جاییش بزرگ میشود ، مثلا مورچه ها وقتی قندان را پیدا کنند و  زیادی خوش به حال شوند و بخواهند دست از تلاش تابستانه برای ذخیره زمستانه بردارند کله شان بزرگ میشود (آن یک سوم جلویی بدنشان) ، البته بگذریم از آن مورچه های سیاه شاسی بلند که ارتفاعشان زیاد میشود . یا مثلا پشه ها وقتی یک شب تاریک و یک دست بیرون از پتو گیر بیاورند آنقدر میخورند تا کل هیکلشان که همان شکمشان هم میشود بشود چند برابر کله شان ، آنقدر که وقتی نیششان را در آوردند از توی گوشتمان حال ندارند تکان بخورند و فرار کنند . اما ما آدمها چه؟

ماها وقتی زیادی روزگار بهمان بسازد دماغمان بزرگ میشود یا به قولی چاقی دماغ میگیریم . برای همین هی از هم میپرسیم "دماغت چاقه؟" وقتی یکیمان هم دماغش چاق میشود اول خودش میفهمد که بینی بزرگی پیدا کرده ، پس دچار خودبزرگ بینی میشود و همیشه و همه جا بینی اش را Bold میبیند . البته همه ازین دماغ چاق خوششان نمی آید و میروند چسبی میچسبانند رویش ، آنهایی هم که عینکی باشند هم چون با این معضل عینکشان دو سه سانتی میرود بالا مجبورند فرم عینکشان را عوض کنند تا شیشه هایی بخورد به اندازه نیمرخشان ... هنوز کسی را ندیده ام که بتواند مانع این شود که در روزگار خوش چاق شود ولی بعضی هستند که توانسته اند جایش را عوض کنند. اینها وقتی خیلی خوشی میزند زیر دلشان به جای اینکه دماغشان بزرگ شود ، زیر سرشان بلند میشود و الباقی قضایا . دراینجاست که شاعر میگوید : بینی نشود بزرگ جز با دل خوش ...


,,,
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین حسینی